زمان مطالعه: < 1 دقیقه
من به دعوت، دخت گرانقدر پیامبر صلى الله علیه و اله اسلام آوردم و به یکتایى خدا و رسالت محمد صلى الله علیه و اله گواهى دادم. بانوى بانوان مرا در آغوش کشید و خوش آمد گفت و فرمود: اینک در انتظار دیدار پسرم باش!…
از خواب برخاستم، اما شور و شوق دیدار ابومحمد، حضرت عسکرى علیهالسلام، کران تا کران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار دیدارش قرار و آرام نداشتم که شب فرا رسید و او به خواب من آمد.
هنگامى که او را دیدم به او گفتم: سرورم! محبوب قلبم! پس از این که، قلب مرا لبریز از مهر و عشق پاک خود کردى، به من بىمهرى نمودى؟
فرمود: تنها دلیل تأخیر دیدارت، شرک تو بود و اینکه به راه توحید و توحیدگرایى گام سپردهاى، همواره به دیدارت خواهم آمد تا خداوند ما را یک جا گرد آورد.
و آن گرانمایه از آن روز تاکنون مرا ترک نکرده و هر شب به خواب من آمده است.