ابناورمه (یکى از شیعیان معروف آن عصر) مىگوید: به شهر سامرا رفتم، متوکل عباسى، امام هادى علیهالسلام را به سعید حاجب سپرده بود، تا آن حضرت را به قتل رساند، نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: «آیا دوست دارى خدایت را ببینى؟»
گفتم: پاک و منزه است خداوندى که چشمها او را نمىبینند.
سعید گفت: همان را مىگویم که شما به امامت او اعتقاد دارید.
گفتم: بىمیل نیستم.
سعید گفت: مأمور شدهام که او را بکشم، فردا او را خواهم کشت، هم اکنون رییس پست در نزد او است، وقتى که او بیرون آمد،
تو نزد او برو.
ابناورمه مىگوید: چندان طول نکشید که رییس پست خارج شد و من داخل زندان رفتم، دیدم امام هادى علیهالسلام در زندان است و در کنار او قبرى را آماده کردهاند (تا آن حضرت را بکشند و در همان قبر به خاک بسپارند) سلام کردم و با دیدن آن منظره، به شدت گریستم، امام هادى علیهالسلام فرمود: «چرا گریه مىکنى؟»
عرض کردم: به خاطر آنچه را که مىنگرم!
فرمود: «گریه نکن، آنها به تصمیم خود دست نمىیابند.»
آرامش یافتم، سپس شنیدم امام هادى فرمود: «بیش از دو روز نمىگذرد که خداوند خون او (متوکل) و خون همدمش (فتح بن خاقان) را خواهد ریخت.»
از زندان خارج شدم، سوگند به خدا دو روز بیشتر نگذشت که متوکل و وزیرش (با طرح پسرش منتصر توسط غلامان ترک) کشته شدند.
ابناورمه مىگوید: وقتى که در زندان در محضر امام هادى علیهالسلام بودم، پرسیدم معنى این جمله چیست که رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:
لا تعادوا الایام فتعادیکم:
«با روزها دشمنى نکنید، تا آنها با شما دشمنى کنند.»
فرمود: «این حدیث، باطنى دارد و منظور از ایام و روزها ما هستیم، شنبه رسول خدا صلى الله علیه و آله است، یکشنبه امیرمؤمنان على علیهالسلام است، دوشنبه حسن و حسین علیهالسلام است، سهشنبه على بن حسین،
محمد بن على و جعفر بن محمد علیهمالسلام است، چهارشنبه موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و من على بن محمد است، پنجشنبه پسرم حسن علیهالسلام است، جمعه قائم ما خاندان است.»(1)
مطابق روایات دیگر فرمود:
«جمعه پسر پسرم (حضرت مهدى) است که جمعیت حق به گرد او اجتماع مىکنند و او کسى است که جهان را همانگونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد کند. این است معنى روزها، پس در دنیا با روزها دشمنى نکن، که در آخرت با تو دشمنى کنند.»
آنگاه فرمود: خداحافظى کن و از اینجا بیرون برو، که از رسیدن گزند دشمن به تو، ایمن نیستم.(2)
1) بحار، ج 50، ص 196.
2) همان مدرک، ص 195.