جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

امام هادى در شکنجه‏گاه زندان

زمان مطالعه: 2 دقیقه

ابن‏اورمه (یکى از شیعیان معروف آن عصر) مى‏گوید: به شهر سامرا رفتم، متوکل عباسى، امام هادى علیه‏السلام را به سعید حاجب سپرده بود، تا آن حضرت را به قتل رساند، نزد سعید حاجب رفتم، به من گفت: «آیا دوست دارى خدایت را ببینى؟»

گفتم: پاک و منزه است خداوندى که چشمها او را نمى‏بینند.

سعید گفت: همان را مى‏گویم که شما به امامت او اعتقاد دارید.

گفتم: بى‏میل نیستم.

سعید گفت: مأمور شده‏ام که او را بکشم، فردا او را خواهم کشت، هم اکنون رییس پست در نزد او است، وقتى که او بیرون آمد،

تو نزد او برو.

ابن‏اورمه مى‏گوید: چندان طول نکشید که رییس پست خارج شد و من داخل زندان رفتم، دیدم امام هادى علیه‏السلام در زندان است و در کنار او قبرى را آماده کرده‏اند (تا آن حضرت را بکشند و در همان قبر به خاک بسپارند) سلام کردم و با دیدن آن منظره، به شدت گریستم، امام هادى علیه‏السلام فرمود: «چرا گریه مى‏کنى؟»

عرض کردم: به خاطر آنچه را که مى‏نگرم!

فرمود: «گریه نکن، آنها به تصمیم خود دست نمى‏یابند.»

آرامش یافتم، سپس شنیدم امام هادى فرمود: «بیش از دو روز نمى‏گذرد که خداوند خون او (متوکل) و خون همدمش (فتح بن خاقان) را خواهد ریخت.»

از زندان خارج شدم، سوگند به خدا دو روز بیشتر نگذشت که متوکل و وزیرش (با طرح پسرش منتصر توسط غلامان ترک) کشته شدند.

ابن‏اورمه مى‏گوید: وقتى که در زندان در محضر امام هادى علیه‏السلام بودم، پرسیدم معنى این جمله چیست که رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:

لا تعادوا الایام فتعادیکم:

«با روزها دشمنى نکنید، تا آنها با شما دشمنى کنند.»

فرمود: «این حدیث، باطنى دارد و منظور از ایام و روزها ما هستیم، شنبه رسول خدا صلى الله علیه و آله است، یکشنبه امیرمؤمنان على علیه‏السلام است، دوشنبه حسن و حسین علیه‏السلام است، سه‏شنبه على بن حسین،

محمد بن على و جعفر بن محمد علیهم‏السلام است، چهارشنبه موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و من على بن محمد است، پنجشنبه پسرم حسن علیه‏السلام است، جمعه قائم ما خاندان است.»(1)

مطابق روایات دیگر فرمود:

«جمعه پسر پسرم (حضرت مهدى) است که جمعیت حق به گرد او اجتماع مى‏کنند و او کسى است که جهان را همانگونه که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد کند. این است معنى روزها، پس در دنیا با روزها دشمنى نکن، که در آخرت با تو دشمنى کنند.»

آنگاه فرمود: خداحافظى کن و از اینجا بیرون برو، که از رسیدن گزند دشمن به تو، ایمن نیستم.(2)


1) بحار، ج 50، ص 196.

2) همان مدرک، ص 195.