حکایت دوم: معظم له نقل کردهاند که:
وقتى در سامرا اقامت داشتم شبى براى زیات حضرت سید محمد علیهالسلام از سامرا بیرون رفتم و راه را گم نمودم. پس از یأس از زندگى خود به واسطهى تشنگى فوقالعاده و گرسنگى و وزیدن باد سموم در قلب الاسد بىهوش شده روى خاکهاى گرم افتادم.
ولى دفعتا چشم باز کردم و سر خود را بر روى زانوى شخصى دیدم. آن شخص کوزهى آبى به لب من رسانید که تا کنون نظیر آن آب را در گوارایى و شیرینى نیاشامیده بودم. پس از خوردن آب سفرهى نان را باز نمود. دو – سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا آن مرد عرب به من فرمود: نهرى جارى در این جا وجود دارد
خود را در آن شست و شو بده.
من گفتم: در این جا نهرى نیست و گرنه من این قدر تشنه نمىشدم که مشرف به هلاکت باشم.
آن مرد عرب فرمود: این آب است که در این جا جارى است.
من به مجرد صادر شدن این کلمه از آن شخص عرب دیدم در آن جا نهر باصفایى است و تعجب کردم که نهر آب در کنار من بوده و من از تشنگى و عطش بسیار نزدیک به هلاک شدن بودم!
آن مرد عرب سپس از من پرسید: قصد کجا دارى؟
گفتم: حرم مطهر سید محمد علیهالسلام.
آن شخص عرب فرمود: این هم حرم سید محمد است.
من مشاهده کردم و دیدم نزدیک بقعهى سید محمد علیهالسلام هستم و حال آن که محلى را که در آن جا راه گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت فراوانى از آنجا تا مرقد سید محمد علیهالسلام وجود داشت.
در فاصلهى مصاحبت با آن مرد عرب از وى استفادهى فراوان بردم و مطالب چندى برایم توضیح داد. از سفارشها و توصیههاى وى: تأکید بر تلاوت قرآن مجید.
– انکار تحریف قرآن.
– نیکى به والدین.
– رفتن به زیارت بقاع متبرکه و امامزادگان.
– احترام به ذریهى علوى.
– خواندن نماز شب.
– ذکر تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام.
– تأکید در زیارت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام بود.
در این هنگام از فکرم خطور کرد که نکند این شخص امام زمان علیهالسلام باشد. با بروز این فکر در ذهنم ناگاه آن شخص عرب از نظرم ناپدید گردید و چقدر متأسف شدم که یار در کنارم بوده است و گمشده را یافته بودم اما او را نشناختم.