1- باب الطهارة
التعدى فى الوضوء
[197] -1- الحرانى: قال علیهالسلام: من تعدى فى طهوره کان کناقضه.(1)
حد غسل المیت
[198] -2- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام فى الماء الذى یغسل به المیت کم حده؟
فوقع علیهالسلام: حد غسل المیت یغسل حتى یطهر ان شاءالله.
قال: و کتب الیه: هل یجوز أن یغسل المیت و ماؤه الذى یصب علیه یدخل الى بئر کنیف، أو الرجل یتوضأ وضوء الصلاة أن یصب ماء وضوئه فى کنیف؟
فوقع علیهالسلام: یکون ذلک فى بلالیع(2)(3)
جعل المیتین على سریر واحد
[199] -3- الطوسى: عن محمد بن الحسن الصفار، قال:
کتبت الى أبىمحمد الحسن العسکرى علیهالسلام: أیجوز أن یجعل المیتین على جنازة واحدة فى موضع الحاجة و قلة الناس، و ان کان المیتان رجلا و امرأة یحملان على سریر واحد و یصلى علیهما؟
فوقع علیهالسلام: لا یحمل الرجل مع المرأة على سریر واحد.(4)
1- باب طهارت
تعدى در وضو
[197] -1- حرانى گوید: امام عسکرى علیهالسلام فرمود: هر کس در وضو گرفتنش زیادهروى کند، همچون کسى است که وضو را شکسته است.
حد غسل میت
[198] -2- کلینى از محمد بن یحیى نقل مىکند:
محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت و از او دربارهى مقدار آبى که با آن مرده را غسل مىدهند پرسید.
حضرت چنین نوشت: اندازهى غسل میت آن است که شسته مىشود تا پاک شود، ان شاءالله. گوید: به آن حضرت نوشت: آیا جایز است میت غسل داده شود و آبى که بر آن ریخته مىشود وارد چاه فاضلاب شود؟ یا کسى وضو براى نماز بگیرد و آب وضویش به چاه فاضلاب ریخته شود؟
حضرت چنین نگاشت: این در بالوعهها(5) جایز است.
قرار دادن دو مرده در یک تابوت
[199] -3- شیخ طوسى از محمد بن حسن صفار روایت مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم: آیا جایز است دو مرده را در یک تابوت قرار دهند.
آنجا که نیاز باشد و مردم(براى تشییع جنازه) کم باشند؟ و اگر دو مرده، یکى زن و دیگرى مرد باشد، آیا جایز است بر یک تابوت گذاشته شود و بر آن دو نماز خوانده شود؟
امام علیهالسلام چنین نگاشت:
مرد و زن بر یک تابوت حمل نمىشود.
2- الصلاة
لباس المصلى
[200] -4- الطوسى: محمد بن أحمد بن یحیى، عن محمد بن عبدالجبار، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: أسأله هل یصلى فى قلنسوة علیها و بر مالا یؤکل لحمه، أو تکة حریر، أو تکة من وبر الأرانب؟
فکتب علیهالسلام: لا تحل الصلاة فى الحریر المحض، و ان کان الوبر ذکیا، حلت الصلاة فیه ان شاءالله تعالى.(6)
[201] -5- الصدوق: کتب ابراهیم بن مهزیار الى أبىمحمد الحسن علیهالسلام یسأله عن الصلاة فى القرمز(7)، فان أصحابنا یتوقفون عن الصلاة فیه؟
فکتب علیهالسلام: لا بأس مطلق، و الحمدلله.(8)
[202] -6- الطوسى: عن محمد بن على بن محبوب، عن عبدالله بن جعفر، قال:
کتبت الیه، یعنى أبامحمد علیهالسلام: یجوز للرجل أن یصلى و معه فأرة مسک؟ فکتب علیهالسلام: لا بأس به اذا کان ذکیا.(9)
2- نماز
لباس نمازگزار
[200] -4- شیخ طوسى با سند خود از محمد بن عبدالجبار روایت مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم و پرسیدم: آیا نماز خواندن در کلاهى که پشم حیوان حرام گوشت بر آن است، یا تکهاى حریر، یا تکهاى از پشم خرگوش در آن است صحیح است؟
نوشت: نماز خواندن در لباسى از ابریشم خالص روا نیست و اگر کرک حیوان تذکیه شده باشد، نماز در آن حلال است، ان شاءالله تعالى.
[201] -5- صدوق روایت مىکند: ابراهیم بن مهزیار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت و از آن حضرت دربارهى نماز در لباس قرمز(10) پرسید، و این که اصحاب ما در نماز خواندن در آن توقف مىکنند.
حضرت چنین نگاشت: هیچ اشکالى ندارد، و الحمدلله.
[202] -6- شیخ طوسى با سند خود از عبدالله بن جعفر نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم و پرسیدم: آیا جایز است مرد نماز بخواند، در حالى که همراهش نافهى مشک باشد؟
حضرت نگاشت: اگر آن حیوان تذکیه شده باشد، اشکالى ندارد.
قنوته
[203] -7- السید ابن طاووس: أحمد بن محمد بن عبدالله بن عباس رحمة الله، قال: حدثنى أبوالطیب الحسن بن أحمد بن محمد بن عمر بن الصباح القزوینى، و أبوالصباح محمد بن أحمد بن محمد بن عبدالرحمان البغدادى الکاتبان، قالا:
جرى بحضرة شیخنا فقیه العصابة ذکر مولانا أبىمحمد الحسن بن أمیرالمؤمنین علیهالسلام، فقال رجل من الطالبیین: انما ینقم منه الناس تسلیم هذا الأمر الى ابن أبىسفیان، فقال شیخنا: رأیت أیضا مولانا أبامحمد علیهالسلام أعظم شأنا و أعلى مکانا و أوضح برهانا من أن یقدح فى فعل له اعتبار المعتبرین، أو یعترضه شک الشاکین و ارتیاب المرتابین، ثم أنشأ یحدث، فقال:
لما مضى سیدنا الشیخ أبوجعفر محمد بن عثمان بن سعید العمرى رضى الله عنه و أرضاه، زاده علوا فیما أولاه، و فرغ من أمره، جلس الشیخ أبوالقاسم الحسین ابنروح ابن أبىبحر زاد الله توفیقه: للناس فى بقیة نهار یومه فى دار الماضى رضى الله عنه فأخرج الیه ذکاء الخادم الأبیض مدرجا(11) و عکازا(12) و حقة خشب مدهونة، فأخذ العکاز فجعلها فى حجره على فخذیه، و أخذ المدرج بیمینه و الحقة بشماله.
فقال الورثة: فى هذا المدرج ذکر ودائع، فنشره، فاذا هى أدعیة و قنوت موالینا الأئمة من آل محمد علیهمالسلام، فأضربوا عنها و قالوا: ففى الحقة جوهر لا محالة، قال لهم: تبیعونها؟ فقالوا: بکم؟
قال: یا أباالحسن! – یعنى ابنشبیب الکوثاوى – ادفع الیهم عشرة دنانیر، فامتنعوا، فلم یزل یزیدهم و یمتنعون، الى أن بلغ مائة دینار، فقال لهم: ان بعتم و الا ندمتم، فاستجابوا البیع و قبضوا المائة الدینار، و استثنى علیهم المدرج و العکاز.
فلما انفصل الأمر قال: هذه عکاز مولانا أبىمحمد الحسن بن على بن محمد ابنعلى الرضا علیهماالسلام التى کانت فى یده یوم توکیله سیدنا الشیخ عثمان بن سعید العمرى رحمة الله و وصیته الیه و غیبته الى یومنا هذا، و هذه الحقة فیها خواتیم الأئمة علیهمالسلام فأخرجها، فکانت کما ذکر من جواهرها و نقوشها و عددها، و کان فى المدرج قنوت موالینا الأئمة علیهمالسلام:
قنوت آن حضرت
[203] -7- سید بن طاووس با سند خود از ابوالطیب حسن بن احمد قزوینى و ابوالصباح محمد بن احمد بغدادى – که هر دو کاتب بودند – نقل مىکند که گفتهاند:
در حضور شیخ ما فقیه شیعه، یادى از سرورمان امام حسن مجتبى فرزند امیرمومنان علیهالسلام شد. یکى از طالبیان گفت: مردم به خاطر این که او حکومت را به پسر ابوسفیان سپرد، از او انتقاد مىکنند. شیخ ما گفت: مولایمان امام حسن عسکرى علیهالسلام را نیز والاتر و ارجمندتر و با دلیل روشنتر از آن دیدم که در کار او نظر نظرسنجان و داورى کنندگان ایرادى وارد آورد، یا شک و تردید شک کنندگان عارض او شود.
سپس چنین ادامه داد:
چون سرور ما محمد بن عثمان بن سعید عمرى – که خدا از او راضى باد و او را راضى کند و بر درجاتش بیفزاید – درگذشت و کار او سامان یافت، شیخ ابوالقاسم حسین بن روح – که خدا بر توفیقش بیفزاید – بقیهى روز وفاتش را در خانهى او به سوگ نشست. خادم او ذکاء، پارچهى سفید تا شدهاى و نیزهاى و حقهاى چوبین و روغن مالى شده بیرون آورد. وى نیزه را در دامن خود روى پاهاى خود گذاشت و آن پارچه را در دست راستش گرفت و آن حقه(عطردان) را در دست چپش.
وارثان گفتند: در این پارچه از ودیعهها یاد شده است. آن را گشود، دعاها و قنوتهاى امامان از خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بود. از آن چشم پوشیدند و گفتند: در آن عطردان حتما جواهر است. به آنان گفتند: آن را مىفروشید؟ گفتند: به چند؟
گفت [خطاب به ابن شبیب کوثاوى]: ده دینار به اینان بده. نپذیرفتند. همچنان مىافزود و آنان نمىپذیرفتند. تا آن که به صد دینار رسید. به آنان گفت: اگر فروختید [که هیچ] و گرنه پشیمان مىشوید. آنان راضى به داد و ستد شدند، صد دینار گرفتند، نیزه و پارچه را هم بر آنان استثنا کرد.
چون کار تمام شد. گفت: این نیزهى مولاى ما امام حسن عسکرى علیهالسلام است، آن روز که سرورمان عثمان بن سعید عمرى را به وکالت تعیین کرد و به او وصیت نمود و تا امروز غایب شد، در دست آن حضرت بود. در این عطردان هم انگشترهاى امامان علیهمالسلام است. آنها را بیرون آورد و همان گونه بود که گفته بود، در آن جوهر و نقوش انگشترها و تعداد آنها بود. در آن پارچه هم قنوت امامان ما علیهمالسلام بود:
… قنوت مولانا الوفى الحسن بن على العسکرى علیهماالسلام:
یا من غشى نوره الظلمات، یا من أضاءت بقدسه الفجاج المتوعرات، یا من خشع له أهل الأرض و السموات، یا من بخع له بالطاعة کل متجبر عات، یا عالم الضمائر المستخفیات، وسعت کل شىء رحمة و علما، فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک، وقهم عذاب الجحیم، و عاجلهم بنصرک الذى وعدتهم، انک لا تخلف المیعاد، و عجل اللهم اجتیاح أهل الکید، و آوهم الى شر دار فى أعظم نکال و أقبح متاب.
اللهم انک حاضر أسرار خلقک، و عالم بضمائرهم، و مستغن لولا الندب باللجأ الى تنجز ما وعدته اللاجى عن کشف مکامنهم، و قد تعلم یا رب! ما أسره و أبدیه و أنشره و أطویه و أظهره و أخفیه، على متصرفات أوقاتى، و أصناف حرکاتى من جمیع حاجاتى، و قد ترى یا رب! ما قد تراطم فیه أهل ولایتک، و استمر علیهم من أعدائک غیر ظنین فى کرم، و لا ضنین بنعم، ولکن الجهد یبعث على الاستزادة، و ما أمرت به من الدعاء اذا أخلص لک اللجا یقتضى احسانک شرط الزیادة، و هذه النواصى و الأعناق خاضعة لک بذل المعبودیة و الاعتراف بملکة الربوبیة، داعیة بقلوبها و محصنات الیک فى تعجیل الانالة، و ما شئت کان و ما تشاء کائن، أنت المدعو المرجو المأمول المسئول، لا ینقصک نائل و ان اتسع، و لا یلحفک سائل و ان ألح، و ضرع ملکک لا یلحقه التنفید، و عزک الباقى على التأبید، و ما فى الأعصار من مشیتک بمقدار، و أت الله لا اله الا أنت الرؤوف الجبار.
اللهم أیدنا بعونک، و اکنفنا بصونک، و أنلنا منال المعتصمین بحبلک، المستظلین بظلک.(13)
[204] -8- و قال أیضا: [بالاسناد المتقدم]، و دعا علیهالسلام فى قنوته، و أمر أهل قم بذلک لما شکوا من موسى بن بغا:
الحمدلله شکرا لنعمائه، و استدعاء لمزیده، و استخلاصا له [و استجلابا لرزقه] و به دون غیره، و عیاذا به من کفرانه، و الالحاد فى عظمته و کبریائه، حمد من یعلم أن ما به من نعمائه
قنوت مولاى ما امام حسن عسکرى علیهالسلام:
اى آن که فروغش ظلمتها را فرا گرفته، اى آن که با قدس او، درههاى هولناک روشن گشته، اى آن که زمینیان و آسمانیان در برابرش خاشعاند، اى آن که هر سرکش طغیانگرى در برابرش فرمانبردار و رام است، اى داناى درونهاى نهان، با رحمت و علم، هر چیز را فرا گرفتهاى، آنان را که توبه کرده و راه تو را پیروى کردهاند، بیامرز و از عذاب دوزخ نگاهشان دار و آن یارى از که وعدهشان دادهاى زود برسان که تو هرگز وعدهات را خلاف نمىکنى. خداوندا، هر چه زودتر نیرنگبازان را عقب بران و آنان را در بدترین سرا و در بزرگترین کیفر و زشتترین فرجام، جاى بده.
خداوندا، تو در کنار رازهاى بندگانت حاضرى و درونهایشان را مىدانى و اگر نبود این که فراخواندهاى تا به تحقق وعدههایت نسبت به پناهندگان، پناه آورند، از فاش ساختن اسرارشان بىنیازى. پروردگارا، آنچه را پنهان کنم یا آشکار، بگسترم یا فرو پوشم، آشکار یا نهان سازم، در همهى اوقاتم و همهى کارهایم و نیازهایم را مىدانى.
پروردگارا، آن چه را که اهل ولایت تو در آن گرفتارند و از سوى دشمنانت پیوسته بر آنان جارى است مىبینى، نه در کرم متهمى و نسبت به نعمتها بخیلى، لیکن تلاش، بر زیادهخواهى بر مىانگیزد و فرمانى که به دعا دادهاى اگر پناه جویى به درگاهت خالصانه باشد، احسان تو مقتضى شرط فزونى است، این چهرهها و گردنها با خوارى بندگى و اقرار به پروردگارى تو خاضع است و با دلها تو را مىخواند و از آستانت تعجیل در نعمت دهى را مىخواهد. آنچه خواستهاى شده است و آنچه را بخواهى مىشود. تویى آن خوانده شدهاى که جاى امید و آرزو و سئوال بندگانى، نعمت بخشىات هر چه گسترده باشد، از تو نمىکاهد و خواهندهى درگاهت هر چند هم اصرار کند، خستهات نمىسازد و گنجینهى فرمانروایىات پایانناپذیر است و قدرت و شکست ناپذیرىات، ابدى است و خواستهات در روزگاران به اندازه و تقدیر است؛ تویى خداوند، معبودى جز تو نیست که مهرورز و قدرتمندى.
خداوندا، با یارىات تأییدمان کن و با نگهدارىات پناهمان ده و ما را نیز همچون آنان که به ریسمان رحمتت چنگ مىزنند در سایهى لطف مىآرمند، بهرهمند بگردان.
[204]-8- نیز با همان سند گذشته نقل کرده است: دعاى امام حسن عسکرى علیهالسلام در قنوتش – که مردم قم را نیز دستور داد این دعا را بخوانند، آن گاه که از موسى بن بغا و ظلمهاى او به حضرتش شکایت کردند – چنین بود:(14)
فمن عند ربه، و ما مسه من عقوبته فبسوء جنایة یده، و صلى الله على محمد عبده و رسوله و خیرته من خلقه، و ذریعة المؤمنین الى رحمته، و آله الطاهرین ولاة أمره.
اللهم انک ندبت الى فضلک، و أمرت بدعائک، و ضمنت الاجابة لعبادک، و لم تخیب من فزع الیک برغبته و قصد الیک بحاجته، و لم ترجع ید طالبة صفرا من عطائک، و لا خائبة من نحل هباتک، و أى راحل رحل الیک فلم یجدک قریبا، أو وافد وفد علیک فاقتطعته عوائق الرد دونک، بل أى محتفر من فضلک لم یمهه فیض جودک، و أى مستنبط لمزیدک أکدى دون استماحة سجال عطیتک.
اللهم و قد قصدت الیک برغبتى، و قرعت باب فضلک ید مسألتى، و ناجاک بخشوع الاستکانة قلبى، و وجدتک خیر شفیع لى الیک، و قد علمت ما یحدث من طلبتى قبل أن یخطر بفکرى، أو یقع فى خلدى، فصل اللهم دعائى ایاک باجابتى، و اشفع مسألتى بنجح طلبتى.
اللهم و قد شملنا زیغ الفتن، و استولت علینا غشوة الحیرة، و قارعنا الذل و الصغار، و حکم علینا غیر المأمونین فى دینک، و ابتز أمورنا معادن الابن ممن عطل حکمک، و سعى فى اتلاف عبادک و افساد بلادک.
اللهم و قد عاد فیئنا دولة بعد القسمة، و امارتنا غلبة بعد المشورة، وعدنا میراثا بعد الاختیار للأمة، فاشتریت الملاهى و المعازف بسهم الیتیم و الأرملة، و حکم فى أبشار المؤمنین أهل الذمة، و ولى القیام بأمورهم فاسق کل قبیلة، فلا ذائد یذودهم عن هلکة، و لا راع ینظر الیهم بعین الرحمة، و لا ذو شفقة یشبع الکبد الحرى من مسغبة، فهم أولوا ضرع بدار مضیعة، و أسراء مسکنة، و حلفاء کآبة و ذلة.
اللهم و قد استحصد زرع الباطل، و بلغ نهایته، و استحکم عموده، و استجمع طریده، و خذرف ولیده، و بسق فرعه، و ضرب بجرانه.
اللهم فأتح له من الحق یدا حاصدة تصدع [تصرع] قائمه، و تهشم سوقه، و تجب
خداوند را سپاس به خاطر شکر نعمتهایش و درخواست افزونتر و رهایى خواهى از آستانش [و روزى طلبى از درگاهش] و خالص گشتن براى او و به خاطر او، نه دیگرى و پناه بر او از ناسپاسىاش یا الحاد در عظمت و کبریاى او.
او را سپاس، سپاسى کسى که مىداند هر نعمت که دارد، از سوى پروردگار اوست و هر بدى و کیفرى که به او رسد، نتیجهى دستاوردهاى زشت خود اوست، و درود خدا بر محمد، بنده و فرستادهاش و برگزیدهى او از بندگانش و وسیلهى مؤمنان براى رسیدن به رحمتش و درود بر دودمان پاک او که عهدهداران امر خدایند.
خداوندا، تو بندگان را به درخواست از احسان خود فراخواندهاى و فرمان دعا دادهاى و اجابت بندگانت را تضمین کردهاى و هر که را که با اشتیاق به درگاهت آمده و هر که نیاز به آستان تو آورده، محروم نکردهاى و هیچ خواهندهاى دست خالى از عطایت برنگشته و از بخششهایت ناکام نگشته است. کدام کوچندهاى است که به درگاهت روى آورده و تو را نزدیک نیافته است؟ یا کیست که به آستان تو وارد شود و موانعى او را از درگاهت رد کند؟ بلکه کیست که جویاى فضل تو باشد و فیض بخششت با او سرشار نسازد و کدام خواهان رحمت افزون توست که بدون برخوردارى از جام لبریز عطایت، تهیدست و محروم ماند؟
خداوندا، با اشتیاق به درگاهت آمدهام و دست نیازم در خانهى احسان تو را مىکوبد و قلبم با خشوع فروتنى با تو نجوا مىکند. تو را بهترین واسطهى خودم به درگاهت یافتهام، خواستهام را پیش از آن که به فکرم خطور کند یا بر دلم بگذرد، مىدانى.
پس خداوندا، دعاى مرا به اجابت مقرون ساز و بر آوردن خواستهام را به درخواستم وصل گردان.
خداوندا، بیراههى فتنهها ما را فرا گرفته و پوشش جامهى حیرت ما را در بر گرفته است و ذلت و خوارى ما را درهم کوبیده و کسانى بر ما حکومت یافتهاند که امین دین تو نیستند و سرچشمههاى فضاحت و رسوایى کارهاى ما را ربوده و به دست گرفتهاند، آنان که حکم تو را تعطیل کردهاند و در تلف کردن بندگانت و تباه کردن سرزمینهایت کوشیدهاند.
خداوندا، سهم و غنیمت ما پس از تقسیم، دست به دست مىگردد و امارت و حکومت ما پس از شورا، به صورت غلبه درآمده و مغلوب شدهایم، ما پس از برگزیدگى و امامت براى امت، میراث گشتهایم، با سهم یتیمان و بیوه زنان، ابزار لهو و لعب مىخرند و اهل ذمه در میان اهل ایمان قضاوت و داورى مىکنند و فاسق هر قبیلهاى عهدهدار کار آنان شده است؛ نه مدافعى است که آنان را از هلاکت باز دارد و نه مراقبى است که با نگاه رحمت در کارهایشان بنگرد و نه مهرورزى که جگر سوخته از قحطى را سیراب کند. آنان بینوایانىاند در خانهى تباه شده و اسیران مسکنت و همدوشان رنج و ذلتاند.
سنامه، و تجدع مراغمه، لیستخفى الباطل بقبح صورته، و یظهر الحق بحسن حلیته.
اللهم و لا تدع للجور دعامة الا قصمتها، و لا جنة الا هتکتها، و لا کلمة مجتمعة الا فرقتها، و لا سریة ثقل الا خففتها، و لا قائمة علو الا حططتها، و لا رافعة علم الا نکستها، و لا خضراء الا أبرتها، اللهم فکور شمسه، و حط نوره، و اطمس ذکره، و ارم بالحق رأسه، و فض جیوشه، و ارعب قلوب أهله.
اللهم و لا تدع منه بقیة الا أفنیت، و لا بنیة الا سویت، و لا حلقة الا قصمت، و لا سلاحا الا أکللت، و لا حدا الا فللت، و لا کراعا الا اجتحت، و لا حاملة علم الا نکست.
اللهم و أرنا أنصاره عبادید بعد الألفة و شتى بعد اجتماع الکلمة، و مقنعى الرءؤس بعد الظهور على الأمة.
و أسفر لنا عن نهار العدل و أرناه سرمدا لا ظلمة فیه، و نورا لا شوب معه، و أهطل علینا ناشئته، و أنزل علینا برکته، و أدل له ممن ناواه، و انصره على من عاداه.
اللهم و أظهر الحق، و أصبح به فى غسق الظلم و بهم الحیرة.
اللهم و أحى به القلوب المیتة، و اجمع به الأهواء المتفرقة، و الآراء المختلفة، و أقم به الحدود المعطلة، و الأحکام المهملة، و أشبع به الخماص الساغبة(15) و أرح به الأبدان اللاغیة المتعبة، کما ألهجتنا بذکره، و أخطرت ببالنا دعاءک له، و وفقتنا للدعاء الیه، و حیاشة أهل الغفلة عنه، و أسکنت فى قلوبنا محبته و الطمع فیه، و حسن الظن بک لاقامة مراسمه، اللهم فأت لنا منه على أحسن یقین، یا محقق الظنون الحسنة! و یا مصدق الآمال المبطئة!
اللهم و أکذب به المتألین علیک فیه، و اخلف به ظنون القانطین من رحمتک و الآیسین منه.
اللهم اجعلنا سببا من أسبابه، و علما من أعلامه، و معقلا من معاقله و نضر وجوهنا
خداوندا، کشت باطل را وقت درو فرا رسیده و به پایانش رسیده و ستونش استحکام یافته و طرد شدهاش گرد آمده و زادهاش زود رشد کرده و شاخهاش بالا رفته و قرار و استقرار یافته است.
خداوندا، براى مقابله با باطل، قدرتى از حق فراهم آر که درو کنندهى باطل باشد و قوامش را درهم کوبد و قدرتش را خرد کند و شوکتش را نابود سازد و آن را به ذلت و خوارى نشاند، تا باطل با چهرهى زشت خود پنهان گردد و حق، با سیماى زیبا و آراستهى خود آشکار شود.
خداوندا، براى ستم هیچ ستونى مگذار مگر آن که آن را در هم شکنى و نه هیچ سپرى مگر آن که از هم درى و نه یکپارچگى و وحدتى مگر آن که آن را پراکنده سازى و نه گردان سنگینى مگر آن که آن را سبک سازى و نه بناى افراشتهاى مگر آن که به حقارت افکنى و نه پرچم افراشتهاى، مگر آن که سرنگونش سازى و نه جمعیتى مگر آن که نابودش سازى.
خداوندا، خورشید باطل را تیره گردان، نورش را بکاه، یادش را خاموش کن و با حق بر سر باطل بکوب و سپاه باطل را در هم شکن و دل پیروان باطل را به هراس افکن.
خداوندا، از باطل هیچ چیز باقى مگذار مگر آن که نابودش کنى و نه بنایى مگر آن که با خاک یکسان سازى و نه حلقهایى مگر آن که درهم شکنى و نه سلاحى مگر آن که کند کنى و نه تیغ برانى مگر آن که از برش اندازى و نه سپاهى مگر آن که ریشه کن سازى و نه پرچمدارى مگر آن که سرنگون کنى.
خداوندا، یاوران باطل را به ما آن گونه نشان بده که پس از الفت، پراکندهشان ببینم و پس از وحدت، از هم گسسته و پس از غلبه بر امت، سرافکنده.
چهرهى روز عدالت را به ما بنمایان و آن را همیشگى بگردان، چنان فروزان و روشن که ظلمت و تاریکى در آن نیامیزد. ابر عدالت را بر ما بباران و برکتش را بر ما فرو ریز و حق را بر هر که با آن بستیزد و دشمنى کند، غالب و پیروز بگردان.
خداوندا، حق را پیروز گردان و آن را در تاریکى ستم و تیرگى حیرت فروزان بگردان.
خداوندا، در سایهى حق دلهاى مرده را زنده کن و خواستههاى پراکنده و اندیشههاى مختلف را یکپارچه بگردان و با آن، حدود تعطیل شده و احکام رها شده را بر پاى دار و شکمهاى گرسنه را سیر گردان و بدنهاى تباه شده و رنجور را به آسایش برسان. همان گونه که زبان ما را به یاد حق گویا کردى و بر دلمان الهام کردى که تو را براى حق بخوانیم و ما را براى دعوت به سوى حق و سوق دادن غافلان از حق به سوى آن توفیق دادى و در دلهاى ما محبت و علاقه به حق را و خوش گمانى ما را نسبت به خودت براى برپایى رسم و آیین حق نشاندى، پس خداوندا، در این مورد ما را با بهترین یقین که داریم، به حق نایل گردان، اى تحقق بخش گمانهاى نیک و آرزوهاى دیرپا!
بتحلیته، و أکرمنا بنصرته، و اجعل فینا خیرا تظهرنا له و به، و لا تشمت بنا حاسدى النعم، و المتربصین بنا حلول الندم و نزول المثل، فقد ترى یا رب! براءة ساحتنا، و خلو ذرعنا من الاضمار لهم على احنة، و التمنى لهم وقوع جائحة، و ما تنازل من تحصینهم بالعافیة، و ما أضبئوا لنا من انتهاز الفرصة، و طلب الوثوب بنا عند الغفلة.
اللهم و قد عرفتنا من أنفسنا، و بصرتنا من عیوبنا خلالا نخشى أن تقعد بنا عن اشتهار اجابتک، و أنت المتفضل على غیر المستحقین، و المبتدئ بالاحسان غیر السائلین، فآت لنا من أمرنا على حسب کرمک و جودک و فضلک و امتنانک، انک تفعل ما تشاء و تحکم ما ترید، انا الیک راغبون و من جمیع ذنوبنا تائبون.
اللهم و الداعى الیک، و القائم بالقسط من عبادک الفقیر الى رحمتک، المحتاج الى معونتک على طاعتک، اذا ابتدأته بنعمتک، و ألبسته أثواب کرامتک، و ألقیت علیه محبة طاعتک، و ثبت وطأته فى القلوب من محبتک، و وفقته للقیام بما أغمض فیه أهل زمانه من أمرک، و جعلته مفزعا لمظلوم عبادک، و ناصرا لمن لا یجد ناصرا غیرک، و مجددا لما عطل من أحکام کتابک، و مشیدا لما رد [دثر] من أعلام دینک، و سنن نبیک علیه و آله سلامک و صلواتک و رحمتک و برکاتک، فاجعله اللهم فى حصانة من بأس المعتدین، و أشرق به القلوب المختلفة من بغاة الدین، و بلغ به أفضل ما بلغت به القائمین بقسطک من أتباع النبیین.
اللهم و أذلل به من لم تسهم له من الرجوع الى محبتک، و من نصب له العداوة، و ارم بحجرک الدامغ من أراد التألیب على دینک باذلاله و تشتیت أمره [جمعه]، و اغضب لمن لا ترة له و لا طائلة، و عادى الأقربین و الأبعدین فیک منا منک علیه، لا منا منه علیک.
اللهم فکما نصب نفسه غرضا فیک للأبعدین، و جاد ببذل مهجته لک فى الذب عن حریم المؤمنین، ورد شر بغاة المرتدین المریبین حتى أخفى ما کان جهر به من المعاصى، و أبدى ما کان نبذه العلماء ظهورهم مما أخذت میثاقهم على أن یبینوه
خداوندا، با غلبهى حق، گفتهى آنان را که دربارهى کار تو تعیین تکلیف مىکنند دروغ ساز(16) و گمان مأیوسان از رحمتت و ناامیدان از حق را خلاف گردان.
خداوندا، ما را به سببى از اسباب حق و نشانى از نشانههایش و پناهگاهى از پناهگاههایش قرار بده، با آراستگى به حق چهرههاى ما را شاداب گردان و با یارى آن ما را گرامى دار و در ما خیرى قرار بده که ما را براى آن و به سبب آن غالب مىگردانى.
ما را به شماتت حسودان به نعمتها و لحظه شماران حلول پشیمانى و کیفر بر ما دچار مساز. پروردگارا، مىبینى که ساحت ما و دل و جان ما منزه از آن است که در دل، کینهى آنان را بپروریم، یا تمناى آفت و نابودىشان را داشته باشیم و یا خواستار زوال عافیتشان باشیم، با آن که آنان در کمین ما نشستند و فرصت شمارى کردند و در پى حمله به ما هنگام غفلتمان بودند.
خداوندا، ما را نسبت به خودمان آشنایى دادى و به خصلتهایى از عیوب خودمان بصیرت دادى که مىترسیم آن صفات، ما را از رفتن در پى اجابتت باز دارد. تویى که بر ناشایستگان نعمت مىبخشى و بى آن که از تو بخواهند، احسان مىکنى. پس به ما هم به حسب بزرگوراى و سخاوت و فضل و احسانت عطا کن. همانا تو آنچه را بخواهى و اراده کنى انجام مىدهى. ما مشتاق درگاه توییم و از همهى گناهانمان توبه کنندگانیم.
خداوندا، آن که دعوتگر به سوى توست،(17) آن برپادارندهى قسط از بندگانت، نیازمند به رحمتت و محتاج یارىات در اطاعتت، که ابتدا نعمتش دادى و جامههاى کرامت بر او پوشاندى و عشق به طاعتت را در دلش افکندى و گام او را در دلها از محبت خودت استوار داشتى و توفیقش دادى تا آنچه را اهل زمانش از فرمان تو چشم پوشیدند، برپا دارد و او را پناه بندگان مظلومت و یاور بى یاوران و تجدید کنندهى احکام تعطیل شدهى قرآنت و استوار سازندهى نشانههاى کهنه شدهى آیینت و سنتهاى پیامبرت قرار دادى – که درود و صلوات و رحمت و برکاتت بر او باد – خداوندا، او را در ایمنى از خطر تجاوزگران قرار بده و دلهاى پراکندهى دینخواهان را به برکت او نورانى گردان و او را به بهترین آنچه برپادارندگان عدل از پیروان پیامبران را رساندهاى، برسان.
خداوندا، هرکه را که سهمى در بازگشت به محبتت برایش قرار ندادهاى و هر که را به دشمنى او برخیزد، به سبب او خوار گردان و با سنگ درهم کوبندهات، هر که را بر ضد دین تو عداوت افروزد با ذلیل کردنش و از هم گسستن شیرازهى کارش را، در هم بکوب.
للناس و لا یکتموه، و دعا الى افرادک بالطاعة و ألا یجعل لک شریکا من خلقک یعلو أمره على أمرک مع ما یتجرعه فیک من مرارات الغیظ الجارحة بحواس [بحواشى] [بمواسى] القلوب و ما یعتوره من الغموم، و یفزع علیه من أحداث الخطوب، و یشرق به من الغصص التى لا تبتلعها الحلوق، و لا تحنوا علیها الضلوع من نظرة الى أمر من أمرک، و لا تناله یده بتغییره، و رده الى محبتک. فاشدد اللهم أزره بنصرک، و أطل باعه فیما قصر عنه من اطراد الراقعین فى حماک، و زده فى قوته بسطة من تأییدک، و لا توحشنا من أنسه، و لا تخترمه دون أمله من الصلاح الفاشى فى أهل ملته، و العدل الظاهر فى أمته.
اللهم و شرف بما استقبل به من القیام بأمرک لدى موقف الحساب مقامه، و سر نبیک محمدا صلواتک علیه و آله برؤیته، و من تبعه على دعوته، و أجزل له على ما رأیته قائما به من أمرک ثوابه، و أبن قرب دنوه [منزلته] منک فى حیاته، و ارحم استکانتنا من بعده، و استخذاءنا لمن کنا نقمعه به اذ أفقدتنا وجهه، و بسطت أیدى من کنا نبسط أیدینا علیه لنرده عن معصیته، و افتراقنا(18) بعد الألفة و الاجتماع تحت ظل کنفه، و تلهفنا عند الفوت على ما أقعدتنا عنه من نصرته، و طلبنا من القیام بحق ما لا سبیل لنا الى رجعته.
و اجعله اللهم فى أمن مما یشفق علیه منه، ورد عنه من سهام المکائد ما یوجهه أهل الشنئان الیه، و الى شرکائه فى أمره و معاونیه على طاعة ربه الذین جعلتهم سلاحه و حصنه و مفزعه و أنسه، الذین سلوا عن الأهل و الأولاد، و جفوا الوطن، و عطلوا الوثیر من المهاد، و رفضوا تجاراتهم، و أضروا بمعایشهم، و فقدوا فى أندیتهم بغیر غیبة عن مصرهم، و خاللوا البعید ممن عاضدهم على أمرهم، و قلوا القریب ممن صد عن وجهتهم، فأتلفوا بعد التدابر و التقاطع فى دهرهم، و قطعوا الأسباب المتصلة بعاجل حطام الدنیا.
فاجعلهم اللهم فى أمن حرزک، و ظل کنفک، و رد عنهم بأس من قصد الیهم بالعداوة
و خشم بگیر به سود آن کس که نه مدافع و خونخواهى دارد، نه خیر رسانى، اما در راه تو و به خاطر تو با نزدیکان و دوران دشمنى کرده و منتپذیر تو بوده است، بىآنکه منتى بر تو نهد.
خداوندا، همان گونه که او در راه تو، خود را هدف و آماج دورتران قرار داده و سخاوتمندانه خون قلبش را در راه دفاع از حریم مؤمنان نثار کرده و شر ستمگران مرتد و تردید افکن را رد کرده است، تا آنجا که گناهان آشکار را به خفا کشانده و تکلیف بیانگرى براى مردم و کتمان نکردن حق را که خداوند از عالمان پیمان گرفته و آنان واگذشتهاند، آشکار ساخته است و فقط به اطاعت از تو دعوت کرده و این که از مخلوقات تو که فرمان او بر فرمان تو برتر باشد برایت شریکى قرار ندهند، و در این راه، جرعه نوش خشم جگرخراش شده که عواطف را جریحهدار مىکند و اندوههایى را متحمل شده و حوادث تلخى بر سر او ریخته و غصههایى گلوگیرش شده که نه از گلوها پایین مىرود و نه سینه را یاراى تحمل آن است، غصهات نشأت گرفته از نگاه بر امرى از فرمان تو، که نمىتواند آن را تغییر دهد و به صورتى که پسندیدهى تو باشد، برگرداند. پس خداوندا، او را با یارى خود پشتیبان باش و آنجا که نتواند چرندگان(19) در قرقگاه تو را طرد کند، دستش را پرتوان ساز، و با حمایت خویش در نیرویش افزایش بده و ما را از همدمى او دچار وحشت مساز و او را در راه صلاحى که در پیروان آیینش مىگسترد و عدل و دادى که در امتش آشکار مىسازد، ناامید مگردان.
خداوندا، به خاطر قیام به فرمانت، جایگاه او را هنگام حساب [در قیامت] والا بگردان و پیامبرت را که درود تو بر او و خاندانش باد – با دیدن او شاد کن، نیز هر که را که پیروى از دعوت او کرده، پاداش او را به سبب آن که دیدى بر اجراى فرمان تو پرداخت، سرشار و افزون کن و نزدیکى منزلت و مقامش را به تو، در حال حیاتش به او بنمایان تو بر بیچارگى ما پس از او و خضوع ما در برابر کسى که به سبب وى او را در هم مىکوبیدیم ترحم کن، که آفتاب جمالش را از ما نهان ساختى و دست کسى را بر ما گشودى و مسلط ساختى که ما به روى او دست مىگشودیم تا از نافرمانى بازش داریم. ترحم کن بر تفرقهى ما پس از آن الفت و همبستگى در سایهى حمایتش و بر حسرت و افسوس خوردن ما هنگام مرگ، بر این که توفیق یارىاش را از ما ستاندى و بر این که ما خواستار قیام به حق بودیم؛ حقى که براى ما راهى براى بازگشت آن نبود.
خداوندا، او را در ایمنى از هر چه نسبت به او بیم مىرود قرار بده، تیرهاى نقشهها و نیرنگهایى را که بدکاران و بدخواهان به سوى او مىافکنند از او برگردان، نیز از آنان که در کار او شریک اویند در اطاعت پروردگارش یاوران اویند، آنان که ایشان را سلاح و دژ و پناهگاه
من عبادک، و أجزل لهم على دعوتهم من کفایتک و معونتک، و أمدهم بتأییدک و نصرک، و أزهق بحقهم باطل من أراد اطفاء نورک.
اللهم و املأ بهم کل أفق من الآفاق، و قطر من الأقطار قسطا و عدلا و مرحمة و فضلا، و اشکرهم على حسب کرمک و جودک، و ما مننت به على القائمین بالقسط من عبادک، و ادخرت لهم من ثوابک ما یرفع لهم به الدرجات، انک تفعل ما تشاء، و تحکم ما ترید.(20)
[205] -9- قال المجلسى: زاد الکفعمى فى القنوت الثانى العسکرى علیهالسلام بعد قوله: و تحکم ما ترید زیادة، و قال الشیخ فى المصباح الکبیر عند ذکر أدعیة قنوت الوتر: و یستحب أن یزاد الدعاء فى الوتر و ذکر القنوت مع الزیادة و هى هذه:
و تحکم ما ترید و صلى الله على خیرته من خلقه محمد و آله الأطهار، اللهم انى أجد هذه الندبة حیث امتحت دلالتها و درست أعلامها و عفت الا ذکرها و تلاوة الحجة بها، اللهم انى أجد بینى و بینک مشتبهات تقطعنى دونک و مبطئات أقعدتنى عن اجابتک، و قد علمت أن عبدک لا یرحل الیک الا بزاد، و أنک لا تحجب عن خلقک الا أن تحجبهم الأعمال دونک، و قد علمت أن زاد الراحل الیک عزم ارادة یختارک بها و یصیر بها الى ما یؤدى الیک.
اللهم وقد ناداک بعزم الارادة قلبى، و استبقنى [استبقى] نعمتک بفهم حجتک لسانى، و ما تیسر لى من ارادتک، اللهم فلا أختزلن عنک و أنا أؤمک، و لا أختلجن عنک و أنا أتحراک.
اللهم و أیدنا بما تستخرج به فاقة الدنیا من قلوبنا، و تنعشنا من مصارع هوانها، و تهدم به عنا ما شید من بنیانها، و تسقینا بکأس السلوة عنها حتى تخلصنا لعبادتک، و تورثنا میراث أولیائک الذین ضربت لهم المنازل الى قصدک، و آنست وحشتهم حتى و صلوا الیک.
و همدم او قرار دادهاى؛ آنان که از زن و فرزند و خانه و زادگاه دست کشیدهاند و بستر نرم را کنار نهاده و کسب و کار خود را ترک کرده و به معیشت خود زیان زدهاند و در انجمنهاى خودشان یافت نمىشوند، بىآنکه از شهرشان غایب باشند، آنان که با کمک کاران دور، دوستى کردند و با نزدیکان دشمن و مانع، دشمنى کردند، پس از آن که روزگارى به هم پشت کرده و از هم بریده بودند [به خاطر دینشان] به هم پیوستند و اسبابى را که به کالاى دنیاى نقد وابسته بود، گسستند.
پس خداوندا، آنان را پناه ایمنى خود و در سایهى حمایت خویش قرار بده و دشمنى آنان را که نسبت به ایشان قصد دشمنى دارند از آنان برگردان و از کفایت و یارى خویش، به آنان به خاطر این دعوتشان پاداش فراوان عطا کن و با پشتیبانى و نصرت خویش، کمکشان کن و با فروغ حق آنان، باطل هر که را که بخواهد نور تو را خاموش کند، نابود بگردان.
خداوندا، به سبب آنان همهى آفاق و مناطق را از عدالت و دادگرى و رحمت و نیکى پر کن، و به حسب بزرگوراى و بخشندگىات و نعمتى که به بندگان برپادارندهى عدالت، ارزانى داشتهاى و براى آنان پاداشى ذخیره کردهاى که درجاتشان را بالا مىبرد، بر اینان هم پاداش عطا کن، همانا تو آنچه را بخواهى مىکنى و هر چه را اراده کنى حکم مىنمایى.
[205] -9- مجلسى گوید: کفعمى در قنوت دوم امام عسکرى علیهالسلام پس از جملهى «و تحکم ما ترید» افزودهاى دارد و شیخ در مصباح الکبیر هنگام ذکر دعاهاى قنوت نماز وتر گفته است: و مستحب است در نماز وتر دعا زیاد خوانده شود. و قنوت را با افزودهاى ذکر کرده که این است:
و درود خدا بر برگزیدهاش از بندگانش، محمد و دودمان پاک او. خداوندا، این ندبه و شکوا را چنین مىیابم که دلالتش محو شده و نشانههایش فرسوده گشته و جز یادش و تلاوت حجت به آن، چیزى نمانده است. خداوندا، میان خودم و تو امور شبههناکى مىیابم که راه مرا از تو بریده است و تأخیر اندازههایى که از اجابت تو فرو نهاده است. به یقین مىدانم که بندهى تو جز با رهتوشه به درگاهت نمىآید و این که تو از بندگانت پوشیده نیستى، مگر آن که اعمال، آنان را از تو دور و پوشیده دارد. و مىدانم که رهتوشهى سالک به آستان تو تصمیم و خواستنى است که با آن تو را برگزیند و با آن به سوى کارى رود که به تو مىرساند.
خداوندا، دلم با ارادهاى استوار تو را مىخواند و زبانم با فهم حجت تو دوام نعمتت را مىطلبد و آنچه را که از خواستن تو برایم فراهم است. خداوندا، هرگز مباد که از تو دور مانم در حالى که خواهان تو هستم و از درگاهت ربوده نشونم در حالى که تو را مىجویم.
خداوندا، ما را تأیید کن به چیزى که با آنان نیاز دنیا را از دلهایمان بیرون کنى و از پستىهاى دنیا ما را برآورى وبا آن هر چه را از دنیا و بنیانش استوار کردهایم ویران کنى و با جام بىرغبتى به دنیا سیرابمان سازى، تا آن که ما را براى پرستش خودت خالص کنى و میراث
اللهم و ان کان هوى من هوى الدنیا أو فتنة من فتنتها علق بقلوبنا حتى قطعنا عنک أو حجبنا عن رضوانک أو قعد بنا عن اجابتک، اللهم فاقطع کل حبل من حبالها جذبنا عن طاعتک، و أعرض بقلوبنا عن أداء فرائضک، و اسقنا عن ذلک سلوة و صبرا یوردنا على عفوک، و یقومنا على مرضاتک، انک ولى ذلک.
اللهم و اجعلنا قائمین على أنفسنا بأحکامک حتى تسقط عنا مؤن المعاصى و اقمع الأهواء أن تکون مساورة، و هب لنا وطىء آثار محمد و آله صلواتک علیه و آله، و اللحوق بهم حتى نرفع للدین أعلامه، ابتغاء الیوم الذى عندک.
اللهم فمن علینا بوطى آثار سلفنا، و اجعلنا خیر فرط لمن ائتم بنا، فانک على کل شىء قدیر و ذلک علیک سهل یسیر، و أنت أرحم الراحمین و صلى الله على سیدنا محمد النبى و آله الأبرار و سلم تسلیما.(21)
الدخول فى المسجد
[206] -10- السید ابن طاووس: حدث أبوالحسین محمد بن هارون التلعکبرى، قال: حدثنا أبوالفضل محمد بن عبدالله، قال: حدثنا رجاء بن یحیى بن سامان العبرتائى الکاتب، قال:
هذا مما خرج من دار [صاحبنا و] سیدنا أبىمحمد الحسن بن على – صاحب العسکر الآخر – علیهماالسلام فى سنة خمس و خمسین و مائتین، قال علیهالسلام: اذا أردت دخول المسجد، فقدم رجلک الیسرى قبل الیمنى فى دخولک، و قل: بسم الله و بالله و من الله، و الى الله، و خیر الأسماء لله، توکلت على الله، و لا حول و لا قوة الا بالله.
اللهم! افتح لى أبواب رحمتک و توبتک، و أغلق عنى أبواب معصیتک، و اجعلنى من زوارک و عمار مساجدک، و ممن یناجیک باللیل و النهار، و من الذین هم على صلواتهم یحافظون، و ادحر عنى الشیطان الرجیم، و جنود ابلیس أجمعین.(22)
اولیاى خود را به ما عطا کنى، آنان که خانهاى برایشان زدهاى که تو را بجویند و تنهایىشان را همدم شدهاى تا آن که به تو رسیدهاند.
خداوندا، اگر خواستهاى از خواستههاى دنیا یا فتنهاى از فتنههایش بر دلهاى ما آویخته و راه ما را از درگاهت بریده، یا ما را از رضاى تو باز داشته، یا ما را از اجابت دعوتت زمینگیر کرده است، پس خدایا هر رشتهاى از رشتههاى آن را که ما را به خود جذب کرده و از طاعتت دور ساخته و دلهاى ما را از اداى واجباتت روىگردان ساخته است، قطع کن و به جاى آن، فراموشى دنیا و شکیبایى به ما بنوشان که ما را به آستان بخشایشت وارد کند و بر کسب رضاى تو برپا دارد، که تو سرپرست و عهدهدار این خواستهاى.
خداوندا، ما را چنان کن که احکام تو را دربارهى خودمان برپا داریم، تا مؤونههاى گناهان از دوش ما بیفتد و خواستههاى دلمان را ریشه کن نما که با ما در نیفتد و توفیقى به ما عطا کن که پویاى راه محمد و خاندانش باشیم – که درود تو بر او و خاندانش باد – و به آنان بپیوندیم تا نشانههاى دین را برافرازیم و در پى روزى باشیم که نزد توست. خداوندا، بر ما منت بگذار تا گام جاى گام پیشینیان خود نهیم و ما را بهترین الگو و سرمشق قرار بده براى آنان که از ما پیروى مىکنند، که تو بر هر چیز توانایى و این خواسته بر تو آسان و اندک است و تو مهربانترین مهربانانى – درود و سلام خدا بر سرورمان محمد پیامبر و خاندان نیک او باد.
ورود به مسجد
[206] -10- سید بن طاووس با سند خود از رجاء بن یحیى عبراتى کاتب، چنین نقل مىکند:
این از آن چیزى است که از خانهى پیشوا و سرور ما امام حسن عسکرى علیهالسلام در سال 255 ه. ق. بیرون آمد، حضرت فرمود: هرگاه خواستى وارد مسجد شوى، هنگام رود اول پاى چپ خود را جلو بگذار، پیش از پاى راست و بگو: به نام خدا و با یارى خدا و به سوى خدا و بهترین نامها از آن خداست. بر خدا توکل کردم و هیچ قدرتى و نیرویى جز از خداوند نیست.
خداوندا، درهاى رحمت و توبهات را به رویم بگشاى و درهاى نافرمانىات را به رویم ببند و مرا از زائران خود و آبادگران مساجد خود و از آنان که در شب و روز با تو مناجات مىکنند قرار بده، و از آنان که از نمازهاى خودشان محافظت مىکنند. و شیطان رانده شده و همهى سپاهیان ابلیس را از من دور گردان.(23)
الجمع بین الظهرین
[207] -11- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن أحمد، عن عباس الناقد،
قال:
تفرق ما کان فى یدى، و تفرق عنى حرفائى، فشکوت ذلک الى أبىمحمد علیهالسلام فقال لى: اجمع بین الصلاتین: الظهر و العصر، ترى ما تحب.(24)
صلاة اللیل فى السفر
[208] -12- الشهید الأول: و قد روى محمد بن أبىقرة باسناده الى ابراهیم بن سیابة، قال:
کتب بعض أهل بیتى ألى أبىمحمد علیهالسلام فى صلاة المسافر أول اللیل، صلاة اللیل؟
فکتب علیهالسلام: فضل صلاة المسافر من أول اللیل کفضل صلاة المقیم فى الحضر فى آخر اللیل.(25)
صلاة العسکرى
[209] -13- الکفعمى: صلاة العسکرى علیهالسلام رکعتان: بالحمد و التوحید مائة مرة، و یسلم و یصلى على النبى صلى الله علیه و آله مائة مرة.(26)
[210] -14- السید ابن طاووس: صلاة الحسن بن على [العسکرى] علیهالسلام أربع رکعات: فى الرکعتین الأولیین: بالحمد مرة، و اذا زلزلت [الأرض] خمس عشرة مرة، و فى الأخریین کل رکعة بالحمد مرة، و الاخلاص خمس عشرة مرة.(27)
صلاة یوم السبت
[211] -15- السید ابن طاووس: حدث الشریف أبوالحسین زید بن جعفر العلوى المحمدى، قال: حدثنا أبوعبدالله الحسین بن جعفر الحمیرى، قال: حدثنا الحسین بن أحمد بن ابراهیم البوشنجى، قال: حدثنا عبدالله بن موسى السلامى،
قال: حدثنا على بن ابراهیم البغدادى، قال: حدثنا عبدالله بن محمد القرشى، قال:
جمع بین نماز ظهر و عصر
[207] -11- کلینى با سند خود از عباس ناقد روایت مىکند که گوید:
هر چه در دستم بود پراکنده شد و دچار تهیدستى شدم. به امام حسن عسکرى علیهالسلام آن را شکایت کردم. حضرت فرمود: بین نماز ظهر و عصر جمع کن [فاصله نینداز] و با هم بخوان، آنچه را دوست دارى مىبینى.
نماز شب در مسافرت
[208] -12- شهید اول با سند خود از ابراهیم بن سیابه نقل مىکند که گفت:
بعضى از اهل خانوادهام به امام حسن عسکرى علیهالسلام دربارهى نماز شب خواندن مسافر، در اول شب پرسید.
حضرت چنین نوشت: فضیلت نماز شب مسافر در اول شب، مثل فضیلت نماز مقیم در شهر خود در آخر شب است.
نماز امام عسکرى
[209] -13- کفعمى روایت مىکند: نماز امام عسکرى علیهالسلام دو رکعت است، با حمد و صد مرتبه سورهى توحید، و سلام مىدهد و بر پیامبر صلى الله علیه و آله صد بار صلوات مىفرستد.
[210] -14- سید بن طاووس روایت مىکند: نماز امام حسن عسکرى علیهالسلام چهار رکعت است؛ در دو رکعت اول، یک بار حمد و پانزده بار «اذا زلزلت الأرض…
» و در دو رکعت دوم در هر رکعت یک بار حمد و پانزده بار سورهى اخلاص خوانده مىشود.
نماز روز شنبه
[211] -15- سید بن طاووس با سند خود از عبدالله بن محمد قرشى روایت مىکند: از ابوالحسن علوى شنیدم که مىگفت: از حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام که شیعیان به او «مؤدى» مىگویند، شنیدم که مىفرمود:
سمعت أباالحسن العلوى، یقول: سمعت أبامحمد الحسن بن على العلوى – و هو الذى تسمیه الامامیة المؤدى، یعنى صاحب العسکر الآخر علیهالسلام – یقول: قرأت من کتب آبائى علیهماالسلام: من صلى یوم السبت أربع رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله أحد، و «آیة الکرسى» کتبه الله عزوجل فى درجة النبیین و الشهداء و الصالحین، و حسن أولئک رفیقا.(28)
صلاة یوم الأحد
[212] -16- و قال: حدث الشریف أبوالحسین زید بن جعفر العلوى المحمدى، عن أبىعبدالله الحسین بن جعفر الحمیرى، باسناده، عن الحسن بن على العسکرى علیهماالسلام قال:
و من صلى یوم الأحد أربع رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «سورة الملک»، [تبارک الذى بیده الملک]، بوأه الله فى الجنة حیث یشاء.(29)
صلاة یوم الاثنین
[213] -17- و أیضا: باسناده المذکور قال علیهالسلام:
من صلى یوم الاثنین عشر رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «قل هو اله أحد» عشرا، جعل الله له یوم القیامة نورا یضىء منه الموقف حتى یغبطه به جمیع من خلق الله فى ذلک الیوم.(30)
صلاة یوم الثلاثاء
[214] -18- و أیضا: باسناده [المذکور] قال علیهالسلام:
من صلى یوم الثلاثاء ست رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «آمن الرسول» – الى آخرها – و «اذا زلزلت» مرة واحدة، غفر الله له ذنوبه حتى یخرج منها کیوم ولدته أمه.(31)
در نوشتههاى پدرانم چنین خواندم که هر کس روز شنبه چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت سورهى «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله احد» و «آیة الکرسى» [ را قرائت نماید] خداى متعال او را در رتبهى پیامبران و شهیدان و صالحان مىنویسد و چه خوب رفیقانىاند اینان!
نماز روز یکشنبه
[212] -16- نیز سید بن طاووس با سند خویش از امام حسن عسکرى علیهالسلام روایت مىکند که فرمود:
هر کس روز یکشنبه چهار رکعت نماز بخواند، در هر رکعت سورهى «فاتحة الکتاب» و سورهى «ملک» [تبارک الذى بیده الملک] بخواند، خداوند او را در بهشت -هر جا که بخواهد – جاى مىدهد.
نماز روز دوشنبه
[213] -17- نیز با همان سند روایت کرده است که آن حضرت فرمود:
هر کس روز دوشنبه ده رکعت نماز بخواند و در هر رکعت «فاتحة الکتاب» و ده بار «قل هو الله احد» [را قرائت نماید]، خداوند روز قیامت براى او نورى قرار مىدهد که از فروغ آن محشر روشن مىشود، تا آن که همهى آفریدگان خدا آن روز بر او رشک مىبرند.
نماز روز سه شنبه
[214] -18- نیز با همان سند روایت کرده است که امام عسکرى علیهالسلام فرمود:
هر کس روز سهشنبه شش رکعت نماز بخواند و در هر رکعت «فاتحة الکتاب» و آیهى «آمن الرسول» – تا آخر آیه – و یک بار سورهى «اذا زلزلت» [را قرائت نماید]، خداوند گناهانش را مىآمرزد، تا آن که از گناهانش بیرون مىآید، مثل روزى که مادرش او را زاده است.
صلاة یوم الأربعاء
[215] -19- و أیضا: باسناده [المذکور] قال علیهالسلام:
من صلى یوم الأربعاء أربع رکعات یقرأ فى کل رکعة «الحمد»، و «الاخلاص» و سورة «القدر» مرة واحدة، تاب الله علیه من کل ذنب و زوجه بزوجة من الحور العین.(32)
صلاة یوم الخمیس
[216] -20- و أیضا: باسناده المذکور قال علیهالسلام:
من صلى یوم الخمیس، عشر رکعات یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله أحد» عشرا، قالت له الملائکة: سل تعط.(33)
صلاة یوم الجمعة
[217] -21- و أیضا: بالاسناد المذکور عن مولانا أبىمحمد الحسن بن على العسکرى علیهالسلام: أنه قال:
من صلى یوم الجمعة أربع رکعات، یقرأ فى کل رکعة «فاتحة الکتاب» و «تبارک الذى بیده الملک» و «حم السجدة»، أدخله الله تعالى جنته، و شفعه فى أهل بیته، و وقاه ضغطة القبر و أهوال یوم القیامة.
قال: فقلت للحسن بن على علیهماالسلام: فى أى وقت أصلى هذه الصلوات؟
فقال: ما بین طلوع الشمس الى زوالها.(34)
صلاة النبى فى شهر رمضان
[218] -22- الکلینى: عن على بن محمد، عن محمد بن أحمد بن مطهر:
أنه کتب الى أبىمحمد علیهالسلام یخبره بما جاءت به الروایة: أن النبى صلى الله علیه و آله کان یصلى فى شهر رمضان و غیره من اللیل ثلاث عشرة رکعة، منها الوتر و رکعتا الفجر.
نماز روز چهارشنبه
[215] -19- نیز با همان سند از حضرت عسکرى علیهالسلام روایت کرده که فرمود: هر کس روز چهارشنبه چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت، یک بار سورهى «حمد» و «اخلاص» و سورهى «قدر» [را قرائت نماید]، خداوند هر گناه او را مىآمرزد و به او همسرى از حوریان بهشتى تزویج مىکند.
نماز روز پنجشنبه
[216] -20- نیز با همان سند یاد شده از امام عسکرى علیهالسلام روایت مىکند که فرمود:
هر کس روز پنجشنبه ده رکعت نماز بخواند و در هر رکعت «فاتحة الکتاب» و ده بار «قل هو الله احد» [را قرائت نماید]، فرشتگان به او مىگویند: بخواه تا به تو عطا شود.
نماز روز جمعه
[217] -21- نیز با همان سند از سرورمان امام حسن عسکرى علیهالسلام روایت کرده است که فرمود:
هر کس روز جمعه چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت، «فاتحة الکتاب» و «تبارک الذى بیده الملک» و «حم سجده» را بخواند، خداوند او را به بهشت خود وارد مىکند و شفاعت او را دربارهى خانوادهاش مىپذیرد و او را از فشار قبر و هراسهاى روز قیامت حفظ مىکند.
گوید: به امام حسن عسکرى علیهالسلام گفتم: این نمازها را چه هنگام بخوانم؟
فرمود: بین طلوع خورشید، تا زوال آن(ظهر).
نماز پیامبر در ماه رمضان
[218] -22- کلینى از على بن محمد، از محمد بن احمد بن مطهر نقل مىکند که به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت و از آن حضرت دربارهى این روایت پرسید که نقل شده: پیامبر صلى الله علیه و آله در ماه رمضان و غیر آن، در شبهاى دیگر سیزده رکعت نماز بخواند که نماز وتر و دو رکعت فجر هم جزء آن است.
فکتب علیهالسلام: فض الله فاه، صلى من شهر رمضان فى عشرین لیلة، کل لیلة عشرین رکعة، ثمانى بعد المغرب، و اثنتى عشرة بعد العشاء الآخرة، و اغتسل لیلة تسع عشرة، و لیلة احدى و عشرین، و لیلة ثلاث و عشرین، و صلى فیهما ثلاثین رکعة، اثنتى عشرة بعد المغرب، و ثمانى عشرة بعد عشاء الآخرة، و صلى فیهما مائة رکعة، یقرأ فى کل رکعة، «فاتحة الکتاب» و «قل هو الله أحد» عشر مرات، و صلى الى آخر الشهر کل لیلة ثلاثین رکعة، کما فسرت لک.(35)
[219] -23- الطوسى: عن على بن خاتم، عن على بن سلیمان، قال: حدثنا على بن أبىخلیس، قال: حدثنى أحمد بن محمد بن مطهر، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: أن رجلا روى عن آبائک علیهمالسلام: أن رسول الله صلى الله علیه و آله ما کان یزید من الصلاة فى شهر رمضان على ما کان یصلیه فى سائر الأیام.
فوقع علیهالسلام: کذب، فض الله فاه، صلى فى کل لیلة من شهر رمضان عشرین رکعة الى عشرین من الشهر، و صلى لیلة احدى و عشرین مائة رکعة، و صلى لیلة ثلاث و عشرین مائة رکعة، و صلى فى کل لیلة من العشر الأواخر ثلاثین رکعة.(36)
دعاء ما بین نوافل شهر
[220] -24- قال السید ابنطاووس:
ذکر على بن عبدالواحد باسناده الى رجاء بن یحیى بن سامان قال: خرج الینا من دار سیدنا أبىمحمد الحسن بن على صاحب العسکر سنة خمس و خمسین و مائتین فذکر الرسالة المقنعة بأسرها قال: ولیکن مما یدعو به بین کل رکعتین من نوافل شهر رمضان:
اللهم اجعل فیما تقضى و تقدر من الأمر العظیم المحتوم و فیما تفرق من الأمر الحکیم فى لیله القدر أن تجعلنى من حجاج بیتک الحرام، المبرور حجهم، المشکور سعیهم، المغفور ذنبهم، [ذنوبهم] و أسألک أن تطیل عمرى فى طاعتک و توسع لى فى رزقى یا أرحم الراحمین.(37)
حضرت نوشت: خدا دهانش را بشکند! پیامبر در ماه رمضان در هر شب از بیست شب، بیست رکعت نماز مىخواند؛ هشت رکعت بعد از مغرب و دوازده رکعت پس از عشاى آخر، و شب نوزدهم و شب بیست و یکم و شب بیست و سوم غسل مىکرد و در این دو شب سى رکعت نماز مىخواند، دوازده رکعت پس از مغرب و هجده رکعت پس از عشاى آخر و در این دو شب صد رکعت مىخواند، در هر رکعت سورهى «فاتحة الکتاب» و ده بار «قل هو الله احد» و تا آخر ماه، هر شب سى رکعت نماز مىخواند، به گونهاى که برایت بیان کردم.
[219] -23- شیخ طوسى با سند خود از احمد بن محمد بن مطهر نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم که مردى از پدران تو چنین روایت مىکند که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در ماه رمضان، بیش از آنچه در روزهاى دیگر نماز مىخواند، نماز بیشترى نمىخواند.
حضرت چنین نوشت: دروغ مىگوید، خدا دهانش را خورد کند، آن حضرت در ماه رمضان تا بیستم ماه، هر شب بیست رکعت نماز مىخواند و در شب بیست و یکم صد رکعت مىخواند و شب بیست و سوم هم صد رکعت، و در دههى آخر، هر شب سى رکعت نماز مىخواند.
رمضان دعاى نافلههاى رمضان
[220] -24- سید بن طاووس نقل مىکند: على بن عبدالواحد با سند خود به رجاء بن یحیى بن سامان گفته است: از خانهى سرورمان امام حسن عسکرى علیهالسلام در سال 255 ه. ق. چنین نامه صادر شده… آن گاه همهى آن نامه را نقل کرده و گفته است: از جمله دعاهاى میان هر دو رکعت از نافلههاى ماه رمضان این دعا باشد:
خداوندا، در آن چه از فرمان بزرگ و حتمى مقدر مىکنى و در هر کار حکیمانهاى که در شب قدر به سامان مىرسانى، این باشد که مرا از حجاج خود قرار دهى، از آنان که حجشان پذیرفته، تلاششان پاداش یافته و گناهانشان آمرزیده است. از تو مىخواهم که عمرم را در طاعت خود دراز گردانى و روزى مرا وسعت بخشى، اى مهربانترین مهربانان.
3- الصوم
معرفة اول شهر رمضان
[221] -25- السید ابن طاووس: فمن ذلک ما وجدته مرویا عن جدى أبىجعفر الطوسى باسناده قال: أخبرنا ابوأحمد ایده الله تعالى، قال: حدثنا ابوالهیثم محمد بن ابراهیم المعروف بابن أبى رمثة من أهل کفرتوثا بنصیبین، قال: حدثنى أبى، قال:
دخلت على الحسن العسکرى صلوات الله علیه فى أول یوم من شهر رمضان، و الناس بین متیقن وشاک، فلما بصر بى قال لى: یا أباابراهیم فى أى الحزبین أنت فى یومک؟ قلت: جعلت فداک یا سیدى انى فى هذا قصدت، قال: فانى اعطیک اصلا اذا ضبطته لم تشک بعد هذا ابدا، قلت: یا مولاى من على بذلک.
فقال: تعرف أى یوم یدخل المحرم، فانک اذا عرفته کفیت طلب هلال شهر رمضان، قلت: و کیف یجزى معرفة هلال محرم عن طلب هلال شهر رمضان؟ قال: ویحک انه یدلک علیه فتستغنى عن ذلک، قلت: بین لى یا سیدى کیف ذلک؟
قال: فانتظر أى یوم یدخل المحرم، فان کان اوله الأحد فخذ واحدا، و ان کان اوله الاثنین فخذ اثنین، و ان کان الثلثاء فخذ ثلاثة، و ان کان الأربعاء فخذ أربعة، و ان کان الخمیس فخذ خمسة، و ان کان الجمعة فخذ ستة،
و ان کان السبت فخذ سبعة، ثم احفظ ما یکون و زد علیه عدد ائمتک، و هى أثنا عشر، ثم اطرح مما معک سبعة سبعة، فما بقى مما لا یتم سبعة فانظرکم هو، فان کان سبعة فالصوم السبت، و ان کان الستة فالصوم
3-روزه
شناخت اول ماه رمضان
[221] -25- از آن جمله است آنچه یافتم که از جدم شیخ طوسى با سند خود از ابن ابى رمثه – از مردم کفرتوثا در نصیبین – روایت شده که گوید پدرم گفت: در اولین روز ماه رمضان خدمت امام حسن عسکرى علیهالسلام رسیدم در حالى که مردم بعضى یقین و برخى شک داشتند. چون مرا دید فرمود: اى اباابراهیم، تو امروز از کدام گروهى؟ عرض کردم: فدایت شوم به همین خاطر خدمت شما رسیدهام. فرمود: به تو اصلى مىآموزم که اگر آن را خوب فرا بگیرى، پس از این هرگز شک نمىکنى. گفتم: سرورم، بر من منت بگذار و بگو.
فرمود: ببین چه روزى محرم وارد مىشود، اگر آن را شناختى از طلب کردن هلال ماه رمضان بىنیاز مىشوى. گفتم: چگونه شناختن هلال از محرم از جست و جوى هلال ماه رمضان بىنیاز مىکند؟ فرمود: آن تو را به این راهنمایى مىکند، چگونه از آن اظهار بىنیازى مىکنى؟ گفتم: سرورم، برایم بیان کن که چگونه است؟
فرمود: منتظر باش ببین ماه محرم چه روزى وارد مىشود. اگر اول محرم یکشنبه بود، «یک» را در نظر بگیر، اگر اول آن دوشنبه بود، «دو» و اگر سهشنبه بود، «سه» و اگر چهارشنبه بود، «چهار» و اگر پنجشنبه بود، «پنج» و اگر جمعه بود، «شش» و اگر شنبه بود، «هفت» را در نظر بگیر، سپس هر کدام را که در نظر گرفتى، عدد امامانت، یعنى «دوازده» را بر آن بیفزاى، سپس هفت تا هفت تا کم کن، پس آن چه را که مىماند و به هفت نمىرسد ببین
الجمعة، و ان کان خمسة فالصوم الخمیس، و ان کان أربعا فالصوم الأربعاء، و ان کان ثلاثة فالصوم الثلثاء، و ان کان اثنین فالصوم یوم الاثنین، و ان کان واحدا فالصوم یوم الأحد، و على هذا فابن حسابک نصبه موافقا للحق ان شاءالله تعالى.
أقول: ربما کان قول الراوى: فما بقى مما لا یتم سبعة، من زیادة، أحد الرواة أو من الناسخین، لانه قد ذکر فیه: فان کان سبعة فالصوم السبت، و لانه اذا کان أول المحرم مثلا یوم الاثنین، و ضم الاثنین الى عدد الائمة علیهمالسلام، و هو اثنا عشر، صار العدد اربعة عشرة، فاذا عد سبعة و سبعة ما یبقى عدد ینقص عن سبعه.(38)
علة الصوم
[222] -26- الکلینى: عن على بن محمد، و محمد بن أبىعبدالله، عن اسحاق بن محمد، عن حمزة بن محمد،
قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: لم فرض الله الصوم؟
فورد الجواب: لیجد الغنى مضض الجوع، فیحن على الفقیر.(39)
قضاء الصوم
[223] -27- الصدوق: و کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه، الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام فى رجل مات و علیه قضاء من شهر رمضان عشرة أیام، و له ولیان، هل یجوز لهما أن یقضیا عنه جمیعا خمسة أیام أحد الولیین و خمسة أیام الآخر؟
فوقع علیهالسلام: یقضى عنه أکبر ولییه عشرة أیام ولاء ان شاءالله.(40)
چند است. اگر هفت تا بود، روزه [و اول رمضان] شنبه است، اگر شش تا بود، روزه جمعه است، اگر پنج تا بود روزه پنجشنبه است، اگر چهار تا بود. روزه چهارشنبه است، اگر سه تا بود سهشنبه است، اگر دو تا بود، روزه دوشنبه است و اگر یکى بود، روزه یکشنبه است، حساب خود را بر همین پایه بگیر، ان شاءالله ماه رمضان را مطابق با واقع خواهى یافت.
مىگویم: شاید این سخن راوى که «آنچه مىماند و به هفت نمىرسد» افزودهى یکى از راویان یا نسخهنویسان باشد، چون در حدیث آمده که اگر هفت تا بود، روزه شنبه است، مثلا اگر اول محرم دوشنبه باشد و عدد امامان را که دوازده است بر آن بیفزایند، مىشود چهارده، اگر هفت تا هفت تا کم کنند، عددى نمىماند که کمتر از هفت باشد.
علت روزه
[222] -26- کلینى با سند خود از حمزة بن محمد نقل مىکند:
به حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم و پرسیدم: چرا خداوند روزه را واجب کرده است؟
چنین جواب آمد:
تا ثروتمند، سختى گرسنگى را بیابد و به فقیر، عاطفه و مهرورزى کند.
قضای روزه
[223] -27- صدوق روایت مىکند که محمد بن حسن صفار به حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت و دربارهى مردى پرسید که مرده و ده روز قضاى روزهى ماه رمضان بر عهده دارد؛ دو ولى دارد. آیا آن دو ولى مىتوانند از طرف او هر کدام پنج روز قضا کنند؟
امام علیهالسلام چنین نوشت:
از آن دو ولى، آن که بزرگتر است ده روز قضا مىکند، به خاطر ولایتش، ان شاءالله.
صوم یوم ثلاثة یوم شعبان و دعاؤه
[224] -28- الطوسى: خرج الى القاسم بن العلاء الهمدانى وکیل أبىمحمد علیهالسلام: أن مولانا الحسین علیهالسلام ولد یوم الخمیس لثلاث خلون من شعبان فصمه و ادع فیه بهذا الدعاء:
اللهم انى أسألک بحق المولود فى هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته، بکته السماء و من فیها و الارض و من علیها، و لما یطأ لابتیها.
قتیل العبرة و سید الأسرة الممدود بالنصرة یوم الکرة، المعوض من قتله أن الأئمة من نسله و الشفاء فى تربته، و الفوز معه فى أوبته، و الأوصیاء من عترته بعد قائمهم و غیبته، حتى یدرکوا الأوتار، و یثأروا الثار و یرضوا الجبار و یکونوا خیر أنصار صلى الله علیهم مع اختلاف اللیل و النهار،
اللهم فبحقهم الیک أتوسل و أسأل سؤال مقترف معترف مسىء الى نفسه مما فرط فى یومه و أمسه، یسألک العصمة الى محل رمسه،
اللهم فصل على محمد و عترته و احشرنا فى زمرته و بوئنا معه دار الکرامة و محل الاقامة.
اللهم و کما أکرمتنا بمعرفته، فأکرمنا بزلفته، و ارزقنا مرافقته و سابقته، و اجعلنا ممن یسلم لأمره، و یکثر الصلاة علیه عند ذکره، و على جمیع أوصیائه و أهل أصفیائه، الممدودین منک بالعدد الاثنى عشر، النجوم الزهر و الحجج على جمیع البشر،
اللهم وهب لنا فى هذا الیوم خیر موهبة، و أنجح لنا فیه کل طلبة کما وهبت الحسین لمحمد جده و عاذ فطرس بمهده، فنحن عائذون بقبره من بعده نشهد تربته و ننتظر أوبته آمین رب العالمین.(41)
روزه و دعاى روز سوم شعبان
[224] -28- سید بن طاووس نقل کرده است: از سوى امام حسن عسکرى علیهالسلام براى قاسم بن علاء همدانى(وکیل آن حضرت) این نامه صادر شد: سرورمان حسین علیهالسلام روز پنجشنبه سوم شعبان به دنیا آمد. این روز را روزه بدار و در آن این دعا را بخوان:
خداوندا، تو را مىخوانم به حق مولود در این روز، آن که پیش از ولادت و گریهى آغاز تولدش، وعدهى شهادتش داده شد، آسمان و افلاکیان و زمین و خاکیان.
کشتهى اشک، سرور خاندان، یارى شده با نصرت الهى در روز نبرد، پاداش یافتهى از شهادتش به این که امامان از نسل اویند و شفا در تربت اوست و کامیابى در همراهى با اوست در دوران رجعت او و اوصیاى از خاندانش پس از قائم علیهالسلام و غیبت او، تا آن که انتقام خونها را بگیرند و خداى قهار را راضى سازند و بهترین یاوران باشند، درود خدا بر آنان باد همراه با آمد و شد روز و شب.
خداوندا، به حقى که آنان به درگاه تو دارند توسل مىجویم و از تو خواهانم، خواستن کسى که گنهکار است و به خطاى خویش معترف، کسى که در امروز و دیروزش با کوتاهىهایش بر خویش بد کرده است و خواهان عصمت و پاکى تا لب گور است.
خداوندا، بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را در گروه او محشور کن و همراه او در سراى کرامت و جایگاه ابدى جاى بده. خداوندا، همان گونه که با شناخت او ما را گرامى داشتى، با نزدیکى او گرامىمان بدار و همراهى و پیشتازى با او را روزى ما کن، ما را از کسانى قرار بده که تسلیم فرمان اوست و هنگام یاد کردنش بر او درود مىفرستند و بر همهى جانشینان و برگزیدگان او، آنان که از سوى تو یارى شدهاند، با عدد دوازده ستارهى درخشان و حجتهاى الهى بر همهى بشر.
خداوندا، امروز به ما بهترین بخشش را عطا کن و هر خواستهى ما ار در این روز برآور، آن گونه که حسین علیهالسلام را به جدش محمد صلى الله علیه و آله بخشیدى و فطرس به گهوارهى او پناه آورد، ما هم پس از او به قبر شریفش پناه مىآوریم و به زیارت مىرویم و چشم به راه رجعت اوییم، آمین اى پروردگار جهانیان.
الأغسال المندوبة فى شهر رمضان
[225] -29- الصدوق: حدثنا على بن أحمد بن موسى رضى الله عنه، قال: حدثنى محد بن أبىعبدالله الکوفى، قال: حدثنا أبوالخیر صالح بن أبىحماد، قال:
کتبت الى أبىمحمد الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن أبىطالب علیهمالسلام: أسأله عن الغسل فى لیالى شهر رمضان؟
فکتب علیهالسلام: ان استطعت أن تغتسل لیلة سبعة عشرة، و لیلة تسعة عشرة، و لیلة احدى و عشرین، و لیلة ثلاث و عشرین فافعل، فان فیها ترجى لیلة القدر، فان لم تقدر على احیائها فلا یفوتنک احیاء لیلة ثلاث و عشرین، تصلى فیها مائة رکعة، تقرأ فى کل رکعة «الحمد» مرة و «قل هو الله أحد» عشر مرات.(42)
صیام عشرة أشهر من رمضان
[226] -30- الصدوق: حدثنا أبوالحسن على بن الحسن بن الفرج المؤذن رضى الله عنه، قال: حدثنى محمد بن الحسین الکرخى، قال:
سمعت الحسن بن على علیهماالسلام یقول لرجل فى داره: یا أباهارون! من صام عشرة أشهر رمضان متوالیات دخل الجنة.(43)
غسلهاى مستحب در ماه رمضان
[225] -29- صدوق با سند خود از ابوصالح بن ابىحماد نقل مىکند:
به محضر حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم و از وى دربارهى غسل در شبهاى ماه رمضان پرسیدم.
حضرت چنین نوشت:
اگر توانستى، شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بیست و یکم و شب بیست و سوم غسل کنى، پس چنان کن که امید است شب قدر در این شبها باشد. پس اگر نتوانستى این شبها را احیا بدارى، شب بیست و سوم را از دست مده، در آن صد رکعت نماز مىخوانى، در هر رکعت یک بار «حمد» و ده بار «قل هو الله احد».
روزهى ده ماه رمضان
[226] -30- صدوق با سند خویش از محمد بن حسین کرخى چنین روایت مىکند:
از امام حسن عسکرى علیهالسلام شنیدم که به مردى در خانهى خویش چنین مىفرمود:
اى ابوهارون! هر کس ده ماه رمضان را پیاپى روزه بگیرد، وارد بهشت مىشود.
4 و 5- باب الخمس و الزکاة
[227] -31- الطوسى: روى الریان بن الصلت، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: ما الذى یجب على یا مولاى! فى غلة رحى فى أرض قطیعة لى، و فى ثمن سمک، و بردى و قصب أبیعه من أجمة هذه القطیعة؟
فکتب علیهالسلام: یجب علیک فیه الخمس ان شاءالله تعالى.(44)
[228] -32- و روى: عن محمد بن الحسن الصفار، عن على بن بلال(45) قال:
کتبت الیه: أسأله هل یجوز أن أدفع زکاة المال و الصدقة الى محتاج غیر أصحابى؟
فکتب علیهالسلام: لا تعط الصدقة و الزکاة الا لأصحابک.(46)
4 و 5- باب خمس و زکات
[227] -31- شیخ طوسى از ریان بن صلت نقل مىکند:
به امام عسکرى علیهالسلام نوشتم: سرور من، چه چیزى بر من واجب است در غلهى آسیابى که در زمینى روییده که ملک من است، و در بهاى ماهى و بردى و نىهایى که از بیشهزار همین قطعه زمین مىفروشم؟
حضرت نوشت: بر تو در آن خمس واجب است، ان شاءالله تعالى.
[228] -32- نیز با سند خود از على بن بلال(47) روایت کرده است که گوید:
نامه به آن حضرت نوشتم و پرسیدم آیا جایز است زکات مال و صدقه را به نیازمندى غیر از اصحاب خودم(یعنى شیعه) بدهم؟
حضرت نوشت: صدقه و زکات را جز به اصحاب خودت نپرداز.
6- باب الحج
الاستیجار فى الحج
[229] -33- الصدوق: روى سعد بن عبدالله، عن موسى بن الحسن، عن أبىعلى أحمد بن محمد بن مطهر، قال: کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: أنى دفعت الى ستة أنفس مائة دینار و خمسین دینارا لیحجوا بها، فرجعوا و لم یشخص بعضهم، و أتانى بعض فذکر أنه قد أنفق بعض الدنانیر و بقیت بقیة، و أنه یرد على ما بقى، و أنى قد رمت مطالبة من لم یأتنى بما دفعت الیه؟
فکتب علیهالسلام: لا تعرض لمن لم یأتک، و لا تأخذ ممن أتاک شیئا مما یأتیک به، و الأجر قد وقع على الله عزوجل.(48)
الوصیة فى الحج
[230] -34- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عمن حدثه، عن ابراهیم بن مهزیار، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: أن مولاک على بن مهزیار أوصى أن یحج عنه من ضیعة صیر ربعها لک فى کل سنة حجة عشرین دینارا، و أنه قد انقطع طریق البصرة، فتضاعف المؤونة على الناس، فلیس یکتفون بعشرین دینارا، و کذلک أوصى عدة من موالیک فى حججهم؟
فکتب علیهالسلام: یجعل ثلاث حجج حجتین ان شاءالله.
ابراهیم قال: و کتب الیه على بن محمد الحضینى: أن ابن عمى أوصى أن یحج عنه، بخمسة عشر دینارا فى کل سنة فلیس یکفى، فما تأمرنى فى ذلک؟
فکتب علیهالسلام: تجعل حجتین فى حجة ان شاءالله، ان الله عالم بذلک.(49)
6- باب حج
اجیر گرفتن در حج
[229] -33- صدوق با سند خود از ابوعلى احمد بن محمد بن مطهر نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم که من به شش نفر 150 دینار پرداختهام که با آن حج بگزارند. اینک برگشتهاند و بعضى پیدایشان نیست. بعضى از آنان نزد من آمده و گفتهاند که بخشى از دینارها را خرج کردهاند و مقدارى مانده است و خواستهاند آن بقیه را به من برگردانند. من نیز تصمیم گرفتهام از آن که آنچه را دادهام برنگردانده، مطالبه کنم.
حضرت چنین نوشت: آن که چیزى پیش تو نیاورده، از وى مطالبه مکن و از آن هم که چیزى از آن را پیش تو آورده است مگیر. اجر و پاداش بر عهدهى خداوند متعال قرار گرفته است.
وصیت در حج
[230] -34- کلینى با سند خویش از ابراهیم بن مهزیار چنین نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم که دوستدارت على بن مهزیار وصیت کرده است که از درآمد ملکى که یک چهارم آن را براى شما در هر سال قرار داده، حجى از جانب او انجام شود؛ تا مقدار بیست دینار. اینک راه بصره بسته شده و هزینه بر مردم دو برابر شده است و به بیست دینار اکتفا نمىکنند. همچنین گروه دیگرى از دوستدارانت در حجهاى خود این گونه وصیت کردهاند.
حضرت چنین نوشت:
سه حج را دو حج قرار دهند، ان شاءالله.
ابراهیم گوید: على بن محمد حضینى نیز به آن حضرت نوشت: پسر عمویم وصیت کرده است که با پانزده دینار در هر سال از طرف او حج به جا آورند و این مقدار کافى نیست، در این مورد چه مىفرمایى؟
حضرت نوشت: دو حج را در یک حج قرار مىدهند، ان شاءالله. خداوند به آن داناست.
7 و 8- باب الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر
التقیة
[231] -35- الطبرسى: عن أبىمحمد الحسن العسکرى علیهالسلام، قال: قال رجل من خواص الشیعة لموسى بن جعفر علیهماالسلام – و هو یرتعد بعد ما خلا به -: یا ابن رسول الله صلى الله علیه و آله! ما أخوفنى أن یکون فلان بن فلان ینافقک فى اظهاره اعتقاد وصیتک و امامتک؟
فقال موسى علیهالسلام: و کیف ذاک؟
قال: لأنى حضرت معه الیوم فى مجلس فلان و کان معه رجل من کبار أهل بغداد، فقال له صاحب المجلس: أنت تزعم أن صاحبک موسى بن جعفر [علیهماالسلام] امام دون هذا الخلیفة القاعد على سریرة؟
فقال له صاحبک هذا: ما أقول هذا، بل أزعم أن موسى بن جعفر علیهماالسلام غیر امام، و ان لم أکن أعتقد أنه غیر امام، فعلى و على من لم یعتقد ذلک لعنة الله و الملائکة و الناس أجمعین، فقال له صاحب المجلس: جزاک الله خیرا، و لعن الله من و شى بک الى.
قال له موسى بن جعفر علیهماالسلام: لیس کما ظننت، ولکن صاحبک أفقه منک، انما قال: موسى غیر امام، أى ان الذى هو غیر امام، فموسى غیره، فهو اذا امام، فانما أثبت بقوله هذا امامتى، و نفى امامة غیرى، یا عبدالله! متى یزول عنک هذا الذى ظننته بأخیک هذا من النفاق، تب الى الله.
ففهم الرجل ما قاله، و اغتم ثم قال: یا ابن رسول الله! مالى مال، فأرضیه به، ولکن قد وهبت له شطر عملى کله من تعبدى، و من صلاتى علیکم أهل البیت، و من لعنتى لأعدائکم، قال موسى بن جعفر علیهماالسلام: الآن خرجت من النار.(50)
7 و 8- باب امر به معروف و نهى از منکر
تقیه
[231] -35- طبرسى از امام حسن عسکرى علیهالسلام روایت مىکند که فرمود: مردى از شیعیان خاص که به حضور حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام رسیده بود، چون با آن حضرت تنها شد، در حالى که مىلرزید گفت: اى پسر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، بسیار بیمناکم که فلانى در اظهار اعتقاد به جانشینى و امامت تو با تو منافقانه رفتار مىکند.
موسى بن جعفر علیهالسلام فرمود: چگونه؟
گفت: امروز من در مجلس فلانى همراهش بودم، یکى از بزرگان بغداد هم حضور داشت، صاحب مجلس به او گفت: تو مىپندارى که پیشوایت موسى بن جعفر علیهالسلام امام است، نه این خلیفهاى که بر تخت خود نشسته؟
آن شخص گفت: من چنین عقیدهاى ندارم، بلکه معتقدم موسى بن جعفر علیهالسلام امام نیست و اگر جز این باشد که به امامتش معتقد نیستم، بر من و هر کس که این عقیده را نداشته باشد، لعنت خدا و فرشتگان و همهى مردم.
صاحب مجلس به او گفت: خدا جزاى خیرت دهد و خدا لعنت کند کسى را که از تو پیش من بدگویى کرده است.
موسى بن جعفر علیهالسلام به آن شخص فرمود: چنان نیست که پنداشتهاى، لیکن رفیق تو از تو فقیهتر است. این که گفت: موسى امام نیست، مقصودش از موسایى که امام نیست، موساى دیگرى بوده و گرنه حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام امام بوده است. با این سخنش امامت مرا ثابت کرده و امامت جز من را نفى کرده است. اى بندهى خدا! براى این که این گمانى که دربارهى برادرت پیدا کردى و او را اهل نفاق دانستى از بین برود، به درگاه خدا توبه کن!
آن مرد، کلام امام را دریافت و اندوهگین شد، سپس گفت: اى پسر پیامبر، من ثروتى ندارم تا با آن او را راضى کنم، ولى بخشى از ثواب همهى عبادتها و اعمالم را به او بخشیدم، نیز ثواب صلواتى را که بر شما خاندان فرستادهام و آنچه دشمنانتان را لعنت کردهام. موسى بن جعفر علیهالسلام فرمود: اینک از آتش درآمدى!
[232] -36- الطبرسى: و بالاسناد الذى تکرر [فى الأحادیث السابقة] عن أبىیعقوب و أبى الحسن أیضا أنهما قالا:
حضرنا عند الحسن بن على أبىالقائم علیهمالسلام، فقال له بعض أصحابه: جاءنى رجل من اخواننا الشیعة، قد امتحن بجهال العامة یمتحنونه فى الامامة و یحلفونه، فکیف یصنع حتى یختلص منهم؟
فقلت له: کیف یقولون؟ قال: یقولون: أتقول ان فلانا هو الامام بعد رسول الله صلى الله علیه و آله؟ فلابد لى أن أقول: نعم، و الا أثخنونى ضربا، فاذا قلت: نعم، قالوا لى: قل: والله! فقلت لهم: نعم، و أرید به نعما من الأنعام:(من) الابل و البقر و الغنم.
قلت: فاذا قالوا: والله! فقل: ولى، أى ولى – ترید – عن أمر کذا، فانهم لا یمیزون و قد سلمت.
فقال لى: فان حققوا على فقالوا: قل:(والله)، و بین الهاء.
فقلت: قل: والله برفع الهاء، فانه لا یکون یمینا اذا لم یخفض، فذهب ثم رجع الى، فقال: عرضوا على و حلفونى، فقلت کما لقنتنى.
فقال له الحسن علیهالسلام: أنت کما قال رسول الله صلى الله علیه و آله: الدال على الخیر کفاعله، لقد کتب الله لصاحبک بتقیته بعدد کل من استعمل التقیة من شیعتنا و موالینا و محبینا حسنة، و بعدد من ترک التقیة منهم حسنة، أدناها حسنة لو قوبل بها ذنوب مائة سنة لغفرت، و لک بارشادک ایاه مثل ما له.(51)
التقیة فى التختم
[233] -37- الحرانى: و قال علیهالسلام لشیعته فى سنة ستین و مائتین: أمرناکم بالتختم فى الیمین و نحن بین ظهرانیکم، و الآن نأمرکم بالتختم فى الشمال لغیبتنا عنکم الى أن یظهر الله أمرنا و أمرکم، فانه من أدل دلیل علیکم فى ولایتنا – أهل البیت -.
فخلعوا خواتیمهم من أیمانهم بین یدیه و لبسوها فى شمائلهم.
و قال علیهالسلام لهم: حدثوا بهذا شیعتنا.(52)
[232] -36- طبرسى با اسنادى که در احادیث گذشته تکرار شده، از ابویعقوب و ابوالحسن روایت کرده که این دو گفتهاند:
ما در محضر امام حسن عسکرى علیهالسلام پدر امام قائم علیهالسلام بودیم.یکى از اصحاب حضرت به او گفت: یکى از برادران شیعه نزد من آمد که خداوند او را با جاهلان اهل سنت آزموده است، آنان او را دربارهى امامت امتحان مىکنند و او را قسم مىدهند، چگونه رفتار کند تا از آنان رها شود؟
به او گفتم: چگونه مىگویند؟ گفت: مىگویند که آیا معتقدى پس از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فلانى(ابوبکر) خلیفه است؟ ناچارم بگویم آرى، و گرنه مرا کتک مىزنند. وقتى مىگویم آرى، مىگویند: بگو به خدا سوگند! به آنان گفتم: باشد [نعم] و مقصودم از نعم یکى از چهارپایان است مثل شتر و گاو و گوسفند نه معناى «آرى»، گفتم: وقتى گفتند بگو «والله»، بگو «ولى»، مقصودت این باشد که از فلان مسئله روى گرداند.
آنان تشخیص نمىدهند و تو رها مىشوى.
گفت: اگر اصرار و تأکید کردند که بگو «والله» و «هاء» را آشکار بگو، چه؟
گفتم: بگو «والله» یعنى «ها» را ضمه بده نه کسره، چون وقتى کسره ندهى قسم نمىشود. رفت، سپس برگشت پیش من و گفت: آن سئوال را بر من عرضه کردند و مرا قسم دادند، من هم همانطور که یادم دادى گفتم.
امام حسن عسکرى علیهالسلام فرمود: تو همان گونهاى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که راهنمایى به خیر کند، مثل کسى است که خودش آن را انجام داده باشد.
خداوند براى رفیقت به خاطر تقیهاش پاداش و حسنه نوشت، به شمار همهى شیعیان و دوستان و هواداران ما که تقیه را به کار بستهاند، نیز به تعداد همهى آنان که تقیه نکردند حسنه نوشت، کمترین این حسنه و پاداش آن است که اگر با گناهان صد سال مقابل شود، آنها آمرزیده مىشوند، تو هم که او را راهنمایى کردى، به اندازهى او پاداش بردى.
تقیه در انگشتر به دست کردن
[233] -37- حرانى روایت کرده است که امام حسن عسکرى علیهالسلام در سال 260 ه. ق. به شیعیان خود فرمود:
ما وقتى میان شما بودیم، شما را به انگشتر در دست راست کردن دستور دادیم. اینک شما را دستور مىدهیم انگشتر در دست چپ خود کنید، چون از شما غایبیم، تا آن که خداوند کار ما و شما را به ظهور و غلبه برساند، این روشنترین نشانهى ولایت شما نسبت به ما خاندان است.
آنان انگشترها را از دستهاى راستشان در حضور امام درآوردند و به دست چپشان کردند.
حضرت به آنان فرمود: این را به شیعیان ما نقل کنید.
9- البیع
بیع البستان
[234] -38- الطوسى: عن محمد بن الحسن، قال:
کتبت الیه(53) علیهالسلام فى رجل باع بستانا له فیه شجر و کرم، فاستثنى شجرة منها، هل له ممر الى البستان الى موضع شجرته التى استثناها، و کم لهذه الشجرة التى استثناها من الأرض التى حولها بقدر أغصانها، أو بقدر موضعها التى هى نابتة فیه؟
فوقع علیهالسلام: له من ذلک على حسب ما باع و أمسک، فلا یتعدى الحق فى ذلک ان شاءالله.(54)
فى الربا
[235] -39- الراوندى: قال أبوهاشم:
دخل الحجاج بن سفیان العبدى على أبىمحمد صلى الله علیه و آله فسأله عن المبایعة، قال: ربما بایعنا الناس، فنواضعهم المعاملة الى الأصل؟
قال علیهالسلام: لا بأس الدینار بالدینارین بینهما خرزة.(55)
فقلت فى نفسى: هذا شبه ما یفعله المربیون، فالتفت الى، فقال: انما الربا الحرام ما تقصد
9- داد و ستد
فروش باغ
[234] -38- شیخ طوسى از محمد بن حسن چنین نقل مىکند:
به او(56) نامه نوشتم، دربارهى مردى که باغى فروخته که در آن درخت و تاک است و درختى را از آن استثنا کرده است. آیا مىتواند به خاطر آن درختى که استثنا کرده وارد باغ شود؟ محدودهى این درختى که استثنا کرده، چه مقدار از زمین اطراف آن است، آیا به مقدار شاخ و برگش، یا به همان مقدار که درخت در آن روییده است؟
حضرت نگاشت:
به اندازهاى که فروخته و نگه داشته حق دارد، در این مورد از حق فراتر نرود، ان شاءالله.
دربارهى ربا
[235] -39- راوندى از ابوهاشم نقل کرده است:
حجاج بن یوسف عبدى خدمت امام حسن عسکرى علیهالسلام رسید و از وى دربارهى داد و ستد پرسید و گفت: گاهى با مردم خرید و فروش مىکنیم و معامله را طبق اصل قرارداد مىبندیم.
حضرت فرمود: فروش دینار به دو دینار مانعى ندارد، اگر بین آن دو یک سنگ گران قیمت [الماس، یاقوت] هم باشد.
پیش خودم گفتم: این شبیه کار رباخواران است. حضرت رو به من کرد و فرمود: رباى حرام آن است که قصد حرام با آن باشد، هرگاه از حدود ربا گذشتى و از آن فاصله گرفتى،
به الحرام، فاذا جاوزت حدود الربا و زویت عنه، فلا بأس الدینار بالدینارین یدا بید، و یکره ألا یکون بینهما شىء یوقع علیه البیع.(57)
اشتراء المتاع من الحرام
[236] -40- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل اشترى من رجل ضیعة، أو خادما بمال أخذه من قطع الطریق أو من سرقة، هل یحل له ما یدخل علیه من ثمرة هذه الضیعة، أو یحل له أن یطأ هذا الفرج الذى اشتراه من السرقة، أو من قطع الطریق؟
فوقع علیهالسلام: لا خیر فى شىء أصله حرام، و لا یحل استعماله.(58)
بیع الأرض
[237] -41- و روى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسن:
أنه کتب الى أبىمحمد علیهالسلام فى رجل باع ضیعته من رجل آخر، و هى قطاع أرضین و لم یعرف الحدود فى وقت ما أشهده، و قال: اذا ما أتوک بالحدود فاشهد بها، هل یجوز له ذلک، أو لا یجوز له أن یشهد؟
فوقع علیهالسلام: نعم یجوز، و الحمدلله.
و کتب الیه: رجل کان له قطاع أرضین، فحضره الخروج الى مکة، و القریة على مراحل من منزله، و لم یؤت بحدود أرضه و عرف حدود القریة الأربعة، فقال للشهود: اشهدوا أنى قد بعت من فلان جمیع القریة التى حد منها کذا و الثانى و الثالث و الرابع، و انما له فى هذه القریة قطاع أرضین، فهل یصلح للمشترى ذلک، و انما له بعض هذه القریة و قد أقر له بکلها؟
فوقع علیهالسلام: لا یجوز بیع ما لیس یملک، و قد وجب الشراء على البائع على ما یملک.
و کتب: هل یجوز للشاهد الذى أشهده بجمیع هذه القریة أن یشهد بحدود قطاع الأرض التى له فیها اذا تعرف حدود هذه القطاع بقوم من أهل هذه القریة اذا کانوا عدولا؟
فوقع علیهالسلام: نعم، یشهدون على شىء مفهوم معروف.
فروش یک دینار به دو دینار دست به دست اشکالى ندارد، و مکروه است که بین آن دو چیزى نباشد که معامله روى آن انجام شود.
خریدن کالاى حرام
[236] -40- کلینى از محمد بن یحیى نقل مىکند:
محمد بن حسن، نامهاى به حضرت امام عسکرى علیهالسلام نوشت که کسى از دیگرى با پولى از راهزنان یا سرقتکنندگان گرفته، وسیله یا خادمى مىخرد، آیا جایز است از ثمرات این وسیله بهره ببرد، یا مىتواند با کنیزى که با پول دزدان یا راهزنان خریده، نزدیکى کند؟
امام علیهالسلام نگاشت: چیزى که اصلش حرام است، خیرى در آن نیست و استفادهى از آن هم حرام است.
فروش زمین
[237] -41- نیز از محمد بن حسن روایت کرده که وى نامهاى به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت، دربارهى مردى که کالاى خود را به مرد دیگرى فروخت. جنس فروخته شده، دو قطعه زمین بود و آن وقت که شاهد بر این معامله گرفت، حدود آن را معین نکرد و گفت: هرگاه حدودش را آوردند، تو به همان حدود گواهى بده. آیا براى او جایز است این گونه شهادت بدهد یا جایز نیست؟
امام علیهالسلام نوشت: آرى جایز است، و الحمدلله.
نیز به آن حضرت نوشت: مردى دو قطعه زمین داشت. خواست به مکه برود. آبادى او چند منزل با خانهاش فاصله داشت و حدود زمینش معلوم نبود و حدود چهار طرف آبادى را مىدانست. به شاهدان گفت: شاهد باشید که من همهى روستا را که حد اولش کجاست و حد دوم و سوم و چهارمش کجا، به فلانى فروختم.
در حالى که او تنها دو قطعه زمین در روستا داشت. آیا چنین خریدى براى مشترى صحیح است، با آن که بخشى از این روستا، مال اوست و او به همهى آن اقرار کرده است؟
حضرت نوشت: فروش چیزى که در ملک نیست، جایز نمىباشد و خرید و فروش بر فروشنده به همان قدر ثابت شده که مالک است.
نیز نوشت: آیا شاهدى که او را شاهد بر همهى این روستا گرفته، مىتواند محدودهى زمینى را که او در روستا دارد شهادت دهد، در صورتى که حدود آن قطعه زمین را از اهالى آن روستا اگر عادل باشند، به دست آورده و شناخته باشد؟
حضرت نوشت: آرى، بر چیزى گواهى مىدهند که روشن و شناخته شده باشد.
و کتب: رجل قال لرجل: اشهد أن جمیع الدار التى له فى موضع کذا و کذا بحدودها کلها لفلان بن فلان، و جمیع ما له فى الدار من المتاع، هل یصلح للمشترى ما فى الدار من المتاع أى شىء هو؟
فوقع علیهالسلام: یصلح له ما أحاط الشراء بجمیع ذلک، ان شاءالله.(59)
[238] -42- الصدوق: و کتب الیه(60): هل یجوز أن یشهد على الحدود اذا جاء قوم آخرون من أهل تلک القریة، فشهدوا أن حدود هذه الضیعة التى باعها الرجل هى هذه، فهل یجوز لهذا الشاهد الذى أشهده بالضیعة، و لم یسم الحدود أن یشهد بالحدود بقول هؤلاء الذین عرفوا هذه الضیعة و شهدوا له، أم لا یجوز لهم أن یشهدوا، و قد قال لهم البائع: اشهدوا بالحدود اذا أتوکم بها؟
فوقع علیهالسلام: لا تشهد الا على صاحب الشىء و بقوله، ان شاءالله.(61)
شروط ضمن العقد
[239] -43- الطوسى: کتب محمد بن الحسن الصفار الى أبىمحمد علیهالسلام فى رجل اشترى من رجل أرضا بحدودها الأربعة، و فیها زرع و نخل و غیرهما من الشجر و لم یذکر النخل و لا الزرع و لا الشجر فى کتابه، و ذکر فیه أنه قد اشتراها بجمیع حقوقها الداخلة فیها و الخارجة منها، أیدخل الزرع و النخل و الأشجار فى حقوق الأرض، أم لا؟
فوقع علیهالسلام: اذا ابتاع الأرض بحدودها و ما أغلق علیه بابها فله جمیع ما فیها ان شاءالله.(62)
بیع الدار و البیوت
[240] -44- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رحمة الله الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام فى رجل اشترى من رجل بیتا فى دار له بجمیع حقوقه، و فوقه بیت آخر، هل یدخل البیت الأعلى فى حقوق البیت الأسفل، أم لا؟
نیز نوشت: مردى به دیگرى گفته است شاهد باشد که همهى خانهاى که در فلان جا دارد و حدودش فلان است، از آن فلانى است و همهى وسایل داخل خانه هم از آن اوست، آیا وسایل داخل خانه براى مشترى مىشود؟ چه مقدار و کدام متاع؟
حضرت نوشت: هر چیزى را که فروش آن را در بر گرفته، براى اوست ان شاءالله.
[238] -42- صدوق نقل مىکند که به آن حضرت نوشت:(63)
آیا جایز است بر حدود زمین شهادت دهد. هرگاه گروه دیگرى از مردم آن آبادى بیایند و گواهى دهند که محدودهى این ملکى که این مرد فروخته این مقدار است، آیا براى این شاهدى که فروشنده او را گواه بر ملک گرفته، ولى حدودش را مشخص نساخته، جایز است بر اساس گفتهى اینان که این ملک را مىشناسند و شهادت دادهاند، بر محدودهى آن گواهى دهد، یا براى آنان جایز نیست گواهى دهند؟ در حالى که فروشنده به آنان گفتهاست: اگر نزد شما آمدند، به محدودهى آن شهادت دهید!
حضرت نوشت: شهادت داده نمىشود مگر بر صاحب چیز و طبق گفتهى او، ان شاءالله.
شرطهاى ضمن قرارداد
[239] -43- شیخ طوسى گوید: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت، دربارهى مردى که از کسى زمینى خریده است، با حدود چهارگانهى آن، در حالى که در آن زمین، زراعت و نخل و درختهاى دیگر است و از نخل و زراعت و درخت در قولنامه چیزى یاد نشده است و در آن ذکر شده که آن را با همهى حقوق داخل در آن و بیرون از آن خرید. آیا زراعت و نخل و درختها داخل در حقوق زمین است یا نه؟
حضرت نوشت: هرگاه زمین را با حدود آن و آنچه در آن به رویش بسته مىشود [دربست] خریدارى کرد، همهى آنچه در آن است از آن اوست، ان شاءالله.
فروش خانه و اتاقها
[240] -44 – صدوق گوید: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت و دربارهى مردى پرسید که از شخصى اتاقى را در خانهاى با همهى حقوقش خریده است که بالاى آن اتاق دیگرى است، آیا اتاق بالا هم داخل در حقوق پایین است یا نه؟
فوقع علیهالسلام: لیس له الا ما اشتراه باسمه و موضعه، ان شاءالله.(64)
[241] -45- و قال أیضا:. کتب [محمد بن الحسن الصفار] الیه [أى أبىمحمد العسکرى علیهالسلام] فى رجل اشترى حجرة أو مسکنا فى دار بجمیع حقوقها، و فوقها بیوت و مسکن آخر، یدخل البیوت الأعلى و المسکن الأعلى فى حقوق هذه الحجرة و المسکن الأسفل الذى اشتراه، أم لا؟
فوقع علیهالسلام: لیس له من ذلک الا الحق الذى اشتراه، ان شاءالله.(65)
کیفیة شراء الدار
[242] -46- و قال أیضا: کتب [محمد بن الحسن الصفار] الیه [أى أبىمحمد العسکرى علیهالسلام] فى رجل قال لرجلین: اشهدا أن جمیع الدار التى له فى موضع کذا و کذا بحدودها کلها لفلان بن فلان، و جمیع ما له فى الدار من المتاع و البینة لا تعرف المتاع أى شىء هو؟
فوقع علیهالسلام: یصلح اذا أحاط الشراء بجمیع ذلک، ان شاءالله.(66)
فسخ بیع الحیوان
[243] -47- الطوسى: عن محمد بن الحسن الصفار، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام فى الرجل اشترى من رجل دابة، فأحدث فیها حدثا من أخذ الحافر أو نعلها أو رکب ظهرها فراسخ، أله أن یردها فى الثلاثة أیام التى له فیها الخیار بعد الحدث الذى یحدث فیها، أو الرکوب الذى رکبها فراسخ؟
فوقع علیهالسلام: اذا أحدث فیها حدثا فقد وجب الشراء، ان شاءالله تعالى.(67)
حضرت نوشت: جز آنچه را با اسم و جاى مشخص آن خریده، براى او نیست. ان شاءالله.
[241]-45 – نیر گفته است: [محمد بن حسن صفار] به حضرت [امام حسن عسکرى علیهالسلام] نوشت دربارهى مردى که حجره یا محل سکونتى در خانهاى با همهى حقوقش خریدارى کرد، در حالى که بالاى آن اتاقها و مسکنهاى دیگرى است. آیا اتاقها و مسکنهاى بالا در حقوق این حجره و محل سکونت پایینى که خریده وارد مىشود یا نه؟
حضرت نوشت: حقى از آن ندارد، مگر همان حقى را که خریدارى کرده است، ان شاءالله.
چگونگى خرید خانه
[242] -46- نیز گفته است: [محمد بن حسن صفار] به حضرت [امام حسن عسکرى علیهالسلام] نوشت، درباره مردى که به دو نفر گفت: شاهد باشید که همهى خانهاى که در فلان جا دارم و حدودش چنان است، همهاش از آن فلانى است و [نیز] همهى اجناسى که در خانه است. در حالى که شاهد نمىداند چه اجناسى در خانه است؟
حضرت نوشت: اگر خرید، شامل همهى آنها باشد، صحیح است، ان شاءالله.
فسخ فروش حیوان
[243] -47- شیخ طوسى از محمد بن حسن صفار نقل مىکند که وى نامه به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت، دربارهى مردى که از کسى مرکبى خریده و در آن تغییرى داده، مثل این که سم آن را تراشیده، یا نعل آن را برگرفته یا نعل زده، یا چند فرسخ بر آن سوار شده است، آیا پس از این تغییرى که در آن پیش آمده یا چند فرسخ بر آن سوار شده است، مىتواند در آن سه روزى که در آن حق خیار دارد، آن را برگرداند؟
حضرت نوشت: اگر تغییرى در آن ایجاد کرده، خرید و فروش حتمى شده است، ان شاءالله تعالى.
10- الوقف
[244] -48- الصدوق:
عن محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام فى الوقوف و ما روى فیها عن آبائه علیهمالسلام؟
فوقع علیهالسلام: الوقوف على حسب ما یوقفها أهلها، ان شاءالله تعالى.(68)
[245] -49- الطوسى: روى محمد بن الحسن الصفار، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام أسأله عن الوقف الذى یصح، کیف هو؟ فقد روى أن الوقف اذا کان غیر موقت فهو باطل مردود على الورثة، و اذا کان موقتا فهو صحیح ممضى، و قال قوم: ان الموقت هو الذى یذکر فیه: أنه وقف على فلان و عقبه، فاذا انقرضوا فهو للفقراء و المساکین الى أن یرث الله عزوجل الأرض و من علیها.
قال: و قال آخرون: هذا موقت اذا ذکر أنه لفلان و عقبه ما بقوا و لم یذکر فى آخره للفقراء و المساکین الى أن یرث الله الأرض و من علیها، و الذى هو غیر موقت أن یقول: هذا وقف و لم یذکر أحدا، فما الذى یصح من ذلک، و ما الذى یبطل؟
فوقع علیهالسلام: الوقوف بحسب ما یوفقها، ان شاءالله.(69)
10- وقف
[244] -48- صدوق از محمد بن یحیى نقل کرده است که محمد بن حسن صفار دربارهى وقفها و آنچه از پدران بزرگوار حضرت عسکرى علیهالسلام دربارهى آنها روایت شده است، به آن حضرت نامه نوشت.
حضرت چنین نگاشت:
وقفها طبق همان است که صاحبانش وقف کردهاند، ان شاءالله تعالى.
[245] -49- شیخ طوسى گوید: محمد بن حسن صفار گفته است، به حضرت امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم و پرسیدم وقف صحیح کدام و چگونه است؟ چون روایت شده که اگر وقف، وقت خاصى نداشته باشد، باطل است و به وارثان برمىگردد و اگر موقت باشد صحیح و نافذ است. گروهى هم گفتهاند که وقف موقت آن است که در آن گفته شود:، وقف است بر فلانى و نسل او، پس اگر منقرض شدند، براى فقیران و بینوایان است، تا آن که خداوند متعال وارث زمین و هر که روى آن است گردد.
و دیگران گفتهاند: موقت آن است که گفته شود: وقف براى فلانى و فرزندان اوست تا وقتى که باقى باشند و در آخر آن گفته نشود: براى فقیران و بینوایان، تا آن که خداوند وارث زمین و ساکنانش شود. و وقف غیر موقت آن است که بگوید: «این وقف است» و از کسى یاد نکند.
کدام یک از اینها صحیح و کدام یک باطل است؟
حضرت نوشت: وقفها طبق همان چیزى است که واقف، وقف مىکند، ان شاءالله.
11- الاجارة
حکم بذرقة القوافل
[246] -50- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام یقول: رجل یبذرق(70) القوافل من غیر أمر السلطان فى موضع مخیف و یشارطونه على شىء مسمى، أله أن یأخذه منهم، أم لا؟
فوقع علیهالسلام: اذا آجر نفسه بشىء معروف أخذ حقه، ان شاءالله.(71)
الاختلاف فى الاجارة
[247] -51- الطوسى: عن محمد بن الحسن الصفار، قال:
کتبت الیه [أى أبىمحمد العسکرى علیهالسلام] فى رجل کان له على رجل مال، فلما حل علیه المال أعطاه بها طعاما أو قطنا أو زعفرانا و لم یقاطعه على السعر، فلما کان بعد شهرین أو ثلاثة ارتفع الزعفران و الطعام و القطن، أو نقص بأى السعرین یحسبه؟ قال: لصاحب الدین سعر یومه الذى أعطاه و حل ماله علیه، أو السعر الثانى بعد شهرین، أو ثلاثة یوم حاسبه؟
فوقع علیهالسلام: لیس له الا على حسب سعر وقت ما دفع الیه الطعام، ان شاءالله.
قال: و کتبت الیه: الرجل استأجر أجیرا لیعمل له بناءا أو غیره من الأعمال و جعل یعطیه طعاما أو قطنا أو غیرهما ثم یتغیر الطعام و القطن عن سعره الذى کان أعطاه الى نقصان أو زیادة، أیحسب له بسعره یوم أعطاه، أو بسعره یوم حاسبه؟
فوقع علیهالسلام: یحتسبه بسعر یوم شارطه فیه، ان شاءالله.(72)
11- اجاره
حکم نگهبانى از قافلهها
[246] -50- صدوق نقل مىکند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت و پرسید: شخصى بدون دستور حکومت، از کاروانها در مسیرهاى خطرناک مراقبت و دیدبانى مىکند و با او بر مبلغ معینى قرارداد مىبندند، آیا مىتواند آن را از ایشان بگیرد یا نه؟
حضرت نوشت: هرگاه خود را در مقابل چیز معینى اجیر کند، حق خود را مىگیرد، ان شاءالله.
اختلاف در اجاره
[247] -51- شیخ طوسى از محمد بن حسن صفار نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم، دربارهى کسى که از دیگرى مالى طلب داشت، چون زمان پرداخت رسید، در مقابل آن به او مواد خوراکى یا پنبه یا زعفران داد و با او بر قیمت معینى تمام نکرد، پس از دو سه ماه، قیمت زعفران و خوراکى و پنبه افزایش یا کاهش یافت، با کدام قیمت آن را حساب کند؟
طلبکار هم مىتواند قیمت روزى را که به او داده و مالش به بدهکار رسیده حساب کند؟ یا قیمت دوم را پس از دو یا سه ماه، روزى که با او حساب کند!؟
حضرت نوشت:
حقى ندارد، مگر طبق قیمت روزى که خوراکى را به او داده است، ان شاءالله.
گوید: نیز به آن حضرت نوشتم که مردى کسى را اجیر کرده تا براى او کارى مثل بنایى یا کار دیگرى انجام دهد و مزد او را خوراک یا پنبه یا چیز دیگر قرار مىدهد، سپس قیمت خوراکى و پنبه نسبت به روزى که به او داده، کم یا زیاد مىشود. آیا طبق قیمت روزى که مىدهد با او حساب کند، یا به قیمت روز محاسبه با او؟
حضرت نوشت: طبق قیمت روزى که با او قرار گذاشته است با او حساب مىکند، ان شاءالله.
12- الضمان و الضرار
ضمان الودیعة
[248] -52- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین(73) قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل دفع الى رجل ودیعة، فوضعها فى منزل جاره فضاعت، فهل یجب علیه اذا خالف أمره و أخرجها من ملکه؟
فوقع علیهالسلام: هو ضامن لها، ان شاءالله.(74)
حفر القناة و انتقال النهر
[249] -53- و روى: عن محمد بن یحیى، عن محمد بن الحسین، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل کانت له قناة فى قریة، فأراد رجل أن یحفر قناة أخرى الى قریة له، کم یکون بینهما فى البعد حتى لا یضر بالأخرى فى الأرض اذا کانت صلبة أو رخوة؟
فوقع علیهالسلام: على حسب أن لا یضر احداهما بالأخرى، ان شاءالله.
قال: و کتبت الیه علیهالسلام رجل کانت له رحى على نهر قریة، و القریة لرجل فأراد صاحب القریة أن یسوق الى قریته الماء فى غیر هذا النهر و یعطل هذه الرحى، أله ذلک أم لا؟
فوقع علیهالسلام: یتقى الله و یعمل فى ذلک بالمعروف، و لا یضر أخاه المؤمن.(75)
12- ضمان و ضرار
ضمان سپرده
[248] -52- کلینى از محمد بن حسین(76) نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم: شخصى به دیگرى امانتى سپرد و او آن را در خانهى همسایهاش گذاشت و از بین رفت، آیا چیزى بر عهدهى اوست که با دستور وى مخالفت کرده و آن را از ملک خود بیرون برده است؟
حضرت نوشت: او ضامن است، ان شاءالله.
حفر چاه و انتقال نهر
[249] -53 – نیز از محمد بن حسین روایت کرده که مىگوید:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم: مردى قناتى در یک روستا داشته، شخص دیگرى مىخواهد در روستاى خود قنات دیگرى حفر کند. فاصلهى این دو قنات، در زمین سفت یا نرم چه قدر باید باشد تا در زمین به دیگرى زیان نرساند؟
حضرت نوشت: به اندازهاى که هیچ کدام به دیگرى ضرر نرساند، ان شاءالله.
گوید: نیز به آن حضرت نوشتم! مردى آسیابى کنار یک روستا دارد و روستا متعلق به شخصى است، آیا صاحب روستا اگر بخواهد آب را از غیر این نهر به روستایش ببرد و این آسیاب را تعطیل کند، چنین حقى دارد یا نه؟
حضرت نگاشت:
از خدا پروا کند و در این مورد به معروف عمل کند و به برادر مؤمن زیان نرساند.
13- الدین
[250] -54- و روى: عن محمد بن یحیى، قال: کتب محمد [یعنى الصفار] الى أبىمحمد علیهالسلام رجل یکون له على رجل مائة درهم فیلزمه، فیقول له: أنصرف الیک الى عشرة أیام و أقضى حاجتک، فان لم أنصرف فلک على ألف درهم حالة من غیر شرط، و أشهد بذلک علیه، ثم دعاهم الى الشهادة؟
فوقع علیهالسلام: لا ینبغى لهم أن یشهدوا الا بالحق، و لا ینبغى لصاحب الدین أن یأخذ الا الحق، ان شاءالله.(77)
13- دین
[250] -54- نیز کلینى از محمد بن یحیى نقل کرده است که گوید:
محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت: مردى از دیگرى صد درهم طلبکار است و از او مىخواهد. بدهکار مىگوید: تا 10 روز دیگر پیش تو مىآیم و طلب تو را مىدهم، اگر برنگشتم هزار درهم نقد و بدون شرط به تو بدهکار باشم! و بر این مسئله شاهد مىگیرد، سپس آنان را به اداى شهادت فرا مىخواند!
حضرت نوشت: آنان حق ندارند جز به حق شهادت بدهند. طلبکار هم حق ندارد جز حق خود را بگیرد، ان شاءالله.
14- النکاح
التمتع بالزانیة
[251] -55- الاربلى: قال [الحسن بن ظریف]:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام و قد ترکت التمتع منذ ثلاثین سنة و قد نشطت لذلک، و کان فى الحى امرأة وصفت لى بالجمال، فمال قلبى الیها، و کانت عاهرا لا تمنع ید لامس فکرهتها، ثم قلت: قد قال: تمتع بالفاجرة فانک تخرجها من حرام الى حلال، فکتبت الى أبىمحمد أشاوره فى المتعة، و قلت: أیجوز بعد هذه السنین أن أتمتع؟
فکتب علیهالسلام: انما تحیى سنة و تمیت بدعة فلا بأس، و ایاک و جارتک المعروفة بالعهر و ان حدثتک نفسک أن آبائى، قالوا: تمتع بالفاجرة فانک تخرجها من حرام الى حلال، فهذه امرأة معروفة بالهتک و هى جارة، و أخاف علیک استفاضة الخبر فیها.
فترکتها و لم أتمتع بها و تمتع بها شاذان بن سعد رجل من اخواننا و جیراننا، فاشتهر بها حتى علا أمره و صار الى السلطان و أغرم بسببها مالا نفیسا، و أعاذنى الله من ذلک ببرکة سیدى.(78)
14- ازدواج
متعه کردن زن زناکار
[251] -55- اربلى از ابنظریف نقل مىکند:
نامهاى به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم. در حالى که سى سال بود که متعه نکرده بودم و براى آن نشاطى یافته بودم.
در قبیلهى ما زنى بود که به زیبایى مشهور بود. دلم هواى او را کرد. لیکن او بدکاره بود و از ارتباط با بیگانه حذر نمىکرد، از این رو متعه کردنش را خوش نمىداشتم. پیش خود گفتم: در حدیث آمده که بدکاره را متعه کن، که با این کار، او را از حرام به حلال مىآورى.
نامه به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم و دربارهى متعهى او مشورت کردم و گفتم: آیا پس از این همه سال، جایز است که متعه کنم؟
حضرت نوشت: سنتى را زنده مىکنى و بدعتى را مىمیرانى؛ اشکالى ندارد، اما از آن زن بدکاره که معروف است بپرهیز و اگر بر دلت مىگذرد که پدران من فرمودهاند: زن بدکاره را متعه کن که او را از حرام به حلال مىآورى، بدان که این زن که به هتک و بىحرمتى معروف است و کنیز است، مىترسم خبر آن دربارهى تو پخش شود و مایهى بىآبرویى تو شود.
متعه آن زن را ترک کردم، شاذان بن سعد که مردى از برادران و همسایگان ما بود، او را متعه کرد و خبرش مشهور شد و کار آن بالا گرفت؛ تا آن که خبر به خلیفه رسید و او به خاطر آن غرامت سنگینى پرداخت کرد. و خداوند مرا به برکت سرورم از آن رسوایى و زیان حفظ کرد.
المحرمات من الرضاعة
[252] -56- الکلینى: عن محمد بن یحیى، عن عبدالله بن جعفر، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: امرأة أرضعت ولد الرجل، هل یحل لذلک الرجل أن یتزوج ابنة هذه المرضعة أم لا؟
فوقع علیهالسلام: لا تحل له.(79)
خروج المرأة من المنزل فى العدة
[253] -57- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام فى امرأة مات عنها زوجها و هى فى عدة منه، و هى محتاجة لا تجد من ینفق علیها، و هى تعمل للناس، هل یجوز لها أن تخرج و تعمل و تبیت عن منزلها للعمل و الحاجة فى عدتها؟
قال: فوقع علیهالسلام: لا بأس بذلک، ان شاءالله.(80)
[254] -58- و قال: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام فى امرأة طلقها زوجها و لم یجر علیها النفقة للعدة و هى محتاجة، هل یجوز لها أن تخرج و تبیت عن منزلها للعمل و الحاجة؟ فوقع علیهالسلام: لا بأس بذلک اذا علم الله الصحة منه.(81)
الختان
[255] -59- و قال: کتب عبدالله بن جعفر الحمیرى الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام أنه روى عن الصالحین [الصادقین] علیهماالسلام: أن اختنوا أولادکم یوم السابع یطهروا، فان الأرض تضج الى الله عزوجل من بول الأغلف، و لیس جعلنى الله فداک! للحجامى بلدنا حذق بذلک، و لا یختنونه یوم السابع، و عندنا حجام من الیهود، فهل یجوز للیهود أن یختنوا أولاد المسلمین أم لا؟ فوقع علیهالسلام: یوم السابع، فلا تخالفوا السنن، ان شاءالله.(82)
محرمات رضاعى
[252] -56- کلینى از محمد بن یحیى از عبدالله بن جعفر نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشتم: زنى فرزند مردى را شیر داده است. آیا آن مرد مىتواند با دختر این زن شیر دهنده ازدواج کند؟
حضرت نوشت: براى او حلال نیست.
خروج زن از خانه در ایام عده
[253] -57- صدوق نقل مىکند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت: دربارهى زنى که شوهرش مرده و او در عدهى وفات شوهر خویش است، از طرفى نیازمند است و کسى را ندارد که خرجى او را بدهد و براى مردم کار مىکند. آیا براى او جایز است که در ایام عده از خانه خارج شود و کار کند و براى کار و نیازى که دارد، شب را بیرون از خانهاش بگذراند؟
گوید: حضرت نوشت: اشکال ندارد، ان شاءالله.
[254] -58- نیز گوید: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت. دربارهى زنى که شوهرش او را طلاق داده و نفقهى دوران عده را نداده است و آن زن هم نیازمند است. آیا جایز است خارج شود و شب بیرون از خانهاش براى کار و نیاز بماند؟
حضرت نوشت: اشکال ندارد، وقتى که خداوند درستى او را بداند.
ختنه
[255] -59- نیز گوید: عبدالله بن جعفر حمیرى به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت که از صالحین(امام باقر و امام صادق علیهماالسلام) روایت شده است که فرزندانتان را روز هفتم ختنه کنید تا پاک شوند. چرا که زمین از ادرار ختنه نکرده و به درگاه خداوند مىنالد. فدایت شوم، حجامتکنندگان شهر ما آن مهارت را ندارند و در روز هفتم ختنه نمىکنند، اما حجامت کنندهاى یهودى نزد ما هست. آیا جایز است که یهودى فرزندان مسلمین را ختنه کند یا نه؟
حضرت نوشت: روز هفتم. با سنتها مخالفت نکنید، ان شاءالله.
تعدد العقیقة عن المولود
[256] -60- المسعودى: حدثنى الثقة من اخواننا عن ابراهیم بن ادریس قال: وجه الى مولاى أبومحمد علیهالسلام بکبشین و قال: عقهما عن ابنى فلان، و کل و أطعم اخوانک.
ففعلت، ثم لقیته بعد ذلک، فقال: ان المولود الذى ولد مات، ثم وجه الى بکبشین بعد ذلک و کتب الى: بسم الله الرحمن الرحیم، عق هذین الکبشین عن مولاک، و کل هناک الله، و أطعم اخوانک.
ففعلت و لقیته بعد ذلک فما ذکر لى شیئا.(83)
[257] -61 – الحضینى: عن الحسن بن محمد بن جمهور، عن البشار بن ابراهیم بن ادریس صاحب نفقة محمد علیهالسلام أنه قال: وجه الى مولاى أبومحمد علیهالسلام کبشین، و قال: اعقرهما عن أبىالحسن علیهالسلام، و کل و أطعم اخوانک.
ففعلت، ثم لقیته بعد ذلک فقال: المولود الذى ولد لى مات، ثم وجه لى بأربعة أکبشة، و کتب الى: بسم الله الرحمن الرحیم، اعقر [عق] هذه الأربعة الأکبشة عن مولاک [ابنى محمد المهدى] و کل – هناک الله [و أطعم من وجدت من شیعتنا].
ففعلت و لقیته بعد ذلک، فقال لى: انما أستر [استأثر] الله بابنى الحسن و موسى لولده [لولادة] محمد مهدى هذه الأمة و الفرج الأعظم.(84)
تعدد عقیقه از مولود
[256] -60- مسعودى نقل مىکند: برادرانى مطمئن از ابراهیم بن ادریس برایم چنین نقل کردند که وى گفت:
مولایم امام عسکرى علیهالسلام دو قوچ پیش من فرستاد و فرمود: اینها را از طرف پسرم فلانى عقیقه کن، خودت از گوشت آن بخور و به برادرانت هم بخوران.
من چنان کردم. پس از آن، حضرت را ملاقات کردم. فرمود: فرزندى که به دنیا آمده بود، درگذشت. سپس دو قوچ دیگر نزد من فرستاد و برایم نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. این دو گوسفند را از طرف مولاى خودت عقیقه کن و خودت بخور، خدا گوارایت کند و به برادرانت هم بخوران.
چنان کردم و پس از آن حضرت را دیدار کردم، چیزى به من نفرمود.
[257] -61- حضینى: با سند خود از بشار پسر ابراهیم بن ادریس صاحب خرج امام زمان علیهالسلام نقل مىکند که: مولایم امام حسن عسکرى علیهالسلام دو قوچ پیش من فرستاد و فرمود: این دو را از طرف امام هادى علیهالسلام ذبح کن، خودت بخور و به برادرانت هم بخوران.
من چنان کردم. سپس آن حضرت را پس از آن دیدار کردم، فرمود: فرزندى که برایم به دنیا آمده بود، درگذشت. سپس چهار گوسفند دیگر پیش من فرستاد و نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. این چهار گوسفند را از طرف مولاى خودت(پسرم محمد مهدى) عقیقه کن و خود بخور، گوارایت باد [و به هر کس از شیعیان ما که یافتى بخوران].
من چنان کردم، او را پس از آن دیدار کردم، به من فرمود: خداوند پوشیده داشت [یا: برگزید و فدیه و پیش مرگ قرار داد](85) به دو پسرم حسن و موسى، براى تولد محمد، مهدى این امت و فرج بزرگتر.
15 و 16- الوصیة و الارث
قبول الوصیة
[258] -62- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام: رجل کان وصى رجل فمات و أوصى الى رجل آخر، هل یلزم الوصى، وصیة الرجل الذى کان هذا وصیه؟
فکتب علیهالسلام: یلزمه بحقه ان کان له قبله حق، ان شاءالله.(86)
کیفیة العمل بالوصیة
[259] -63- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل مات و أوصى الى رجلین، أیجوز لأحدهما أن ینفرد بنصف الترکة و الآخر بالنصف؟
فوقع علیهالسلام: لا ینبغى لهما أن یخالفا المیت و أن یعملا على حسب ما أمرهما، ان شاءالله.(87)
15 و 16- وصیت و ارث
قبول وصیت
[258] -62- صدوق نقل مىکند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت:
مردى وصى مردى دیگر بود، او مرد، و به مرد دیگرى وصیت کرد. آیا بر این وصى لازم است به وصیت آن که این مرد وصى او بوده عمل کند؟
حضرت نوشت: اگر آن وصى اول حقى براى انجام وصیت دریافت داشته، حق او بر این هم لازم مىشود، ان شاءالله.
چگونگى عمل به وصیت
[259] -63- کلینى از محمد بن یحیى نقل مىکند:
محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت: مردى از دنیا رفته و به دو مرد وصیت کرده است. آیا هر کدام مىتواند به تنهایى در نیمى از ترکه عمل کند و دیگرى به نیم دیگر بپردازد؟
حضرت نوشت: براى آنان جایز نیست که با [وصیت] مرده مخالفت کنند، باید طبق دستورى که داده است عمل کنند، ان شاءالله.
خروج الدین من رأس المال
[260] -64- الطوسى: روى محمد بن أحمد بن یحیى عن محمد بن عبدالجبار، قال:
کتبت الى العسکرى علیهالسلام: امرأة أوصت الى رجل و أقرت له بدین ثمانیة آلاف درهم، و کذلک ما کان لها من متاع البیت من صوف و شعر و شبه و صفر و نحاس، و کل ما لها أقرت به للموصى الیه، و أشهدت على وصیتها، و أوصت أن یحج عنها من هذه الترکة حجتین، و یعطى مولاة لها أربعمائة درهم، و ماتت المرأة و ترکت زوجا، فلم ندر کیف الخروج من هذا، و اشتبه علینا الأمر؟
و ذکر الکاتب أن المرأة استشارته، فسألته أن یکتب لها ما یصح لهذا الوصى، فقال: لا تصح ترکتک لهذا الوصى الا باقرارک له بدین یحیط بترکتک بشهادة الشهود، و تأمریه بعد أن ینفذ ما توصیه به، فکتبت له بالوصیة على هذا و أقرت للوصى بهذا الدین، فرأیک أدام الله عزک فى مسألة الفقهاء قبلک عن هذا: و تعریفنا ذلک لنعمل له، ان شاءالله؟
فکتب علیهالسلام بخطه: ان کان الدین صحیحا معروفا مفهوما فیخرج الدین من رأى المال، ان شاءالله، و ان لم یکن الدین حقا أنفذ لها ما أوصت به من ثلثها کفى أو لم یکف.(88)
تنصیف ارث المرأة
[261] -65- الکلینى: عن على بن محمد، عن محمد بن أبىعبدالله، عن اسحاق بن محمد النخعى قال:
سأل الفهفکى أبامحمد علیهالسلام، ما بال المرأة المسکینة الضعیفة تأخذ سهما واحدا، و یأخذ الرجل سهمین؟
فقال أبومحمد علیهالسلام: ان المرأة لیس علیها جهاد و لا نفقة و لا علیها معقلة، انما ذلک على الرجال.
فقلت فى نفسى: قد کان قیل لى: ان ابن أبىالعوجاء سأل أباعبدالله علیهالسلام عن هذه المسألة، فأجابه بهذا الجواب، فأقبل أبومحمد علیهالسلام على، فقال: نعم، هذه المسألة مسألة ابن أبىالعوجاء، و الجواب منا واحد اذا کان معنى المسألة واحدا، جرى لآخرنا ما جرى لأولنا، و أولنا و آخرنا فى العلم سواء، و لرسول الله صلى الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین علیهالسلام فضلهما.(89)
بیرون کردن بدهى از اصل مال
[260] -64- شیخ طوسى با سند خود از محمد بن عبدالجبار چنین نقل مىکند:
به امام عسکرى علیهالسلام نوشتم که زنى به مردى وصیت کرده و به سود او به هشت هزار درهم اقرار کرده است، نیز آنچه را که از وسایل خانه داشته، از پشم و کرک و شبه(90) و طلا و مس و هر چه را که داشته، آنها را براى آن شخص وصیت شده قرار ده و بر این وصیت هم شاهد گرفته و وصیت کرده که از طرف او از این مال میراث، دو حج انجام دهد و به یکى از کنیزانش چهارصد درهم بدهد. آن زن فوت کرده و همسرى هم دارد. نمىدانیم چگونه از محاسبهى آن به در آییم و مسئله بر ما مشتبه شده است.
نویسندهى نامه مىگوید: زن او مشورت خواسته و از وى درخواست کرده که براى آن زن چیزى را که براى این وصى درست باشد بنویسد. وى هم گفته: ترکهى تو براى این وصى درست نیست مگر آن که به سود او به دینى اعتراف کنى که همهى اموال باقى ماندهى تو را فرا بگیرد، آن هم با شهادت گواهان. و به او دستور دهى که آنچه را به او وصیت مىکنى، انجام دهد. آن زن بر همین اساس براى آن مرد وصیت نوشت و به چنین دینى نیست به آن مرد وصى اقرار کرد. رأى شما در این مسئله که فقها پیش از این نظر دادهاند چیست؟ این را براى ما بیان کنید تا به آن عمل کنیم ان شاءالله.
حضرت با خط خود نوشت: اگر دین، درست و مشخص و مفهوم باشد، بدهى را از اصل مال جدا مىکنند. ان شاءالله و اگر بدهى ثابت نباشد، آنچه را که زن وصیت کرده است، از یک سوم مال زن مىپردازند، چه کفایت کند چه کفایت نکند.
نصف بودن ارث زن
[261] -65- کلینى با سند خود از اسحاق بن محمد نخعى نقل مىکند: فهفکى از امام حسن عسکرى علیهالسلام پرسید: چرا زن بینواى ضعیف، یک سهم مىگیرد، اما مرد دو سهم؟
امام علیهالسلام فرمود: زن، نه وظیفهى جهاد دارد، نه نفقه و نه دیه، و اینها بر عهدهى مردان است.
پیش خود گفتم: به من گفته شده بود که ابن ابىالعوجاء همین مسئله را از امام صادق علیهالسلام پرسیده بود، آن حضرت هم همین جواب را داده بود. امام عسکرى علیهالسلام رو به من کرد و فرمود: آرى، این مسئله، مسئلهى ابن ابىالعوجاء است و هرگاه سئوال، یکى باشد، جواب ما نیز یکى است، براى آخرین ما همان جارى است که بر اولین ما و اولین و آخرین ما در دانش برابر است و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیهالسلام خاص خود را دارند.
ارث الزوج و الأبوین
[262] -66- و روى: عن محمد بن یحیى و على بن عبدالله جمیعا، عن ابراهیم، عن عبدالله بن جعفر، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: امرأة ماتت و ترکت زوجها و أبویها، أو جدها، أو جدتها، کیف یقسم میراثها؟
فوقع علیهالسلام: للزوج النصف و ما بقى فللأبوین.
و قد روى أیضا أن رسول الله صلى الله علیه و آله أطعم الجد و الجدة السدس.(91)
[263] -67- و أیضا: عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل کان له ابنان، فمات أحدهما و له ولد ذکور و اناث، فأوصى لهم جدهم بسهم أبیهم، فهذا السهم الذکر و الأنثى فیه سواء، أم للذکر مثل حظ الأنثیین؟
فوقع علیهالسلام: ینفذون وصیة جدهم کما أمر، ان شاءالله.
قال: و کتبت الیه: رجل له ولد ذکور و اناث فأقر لهم بضیعة أنها لولده و لم یذکر أنها بینهم على سهام الله عزوجل و فرائضه، الذکر و الأنثى فیه سواء؟
فوقع علیهالسلام: ینفذون فیها وصیة أبیهم على ما سمى، فان لم یکن سمى شیئا ردوها الى کتاب الله عزوجل، و سنة نبیه صلى الله علیه و آله، ان شاءالله.(92)
[264] -68 – و روى عن محمد، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل أوصى الى ولده و فیهم کبار قد أدرکوا، و فیهم صغار، أیجوز للکبار أن ینفذوا وصیته و یقضوا دینه لمن صح على المیت بشهود عدول قبل أن یدرک الأوصیاء الصغار؟
فوقع علیهالسلام: نعم، على الأکابر من الولدان أن یقضوا دین أبیهم و لا یحبسوه بذلک.(93)
ارث شوهر و پدر و مادر
[262] -66- نیز کلینى با سند خود از عبدالله بن جعفر نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم: زنى فوت کرده و شوهر و پدر و مادر او زنده است، یا جد او، یا جدهى او. میراث او چگونه تقسیم مىشود؟
حضرت نوشت: نصف آن براى شوهر است، بقیه براى پدر و مادر.
نیز روایت شده است که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به جد و جده یک ششم داد.
[263] -67- نیز با سند خود از سهل بن زیاد روایت مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم: مردى دو پسر داشت، یکى از آن دو درگذشت، در حالى که پسران و دخترانى دارد. جد آنان سهم پدرشان را به آنان وصیت کرده است. آیا در این سهم، پسر و دختر برابر است، یا سهم پسر برابر با دو دختر است؟
حضرت نوشت: وصیت جدشان را همان گونه که دستور داده اجرا مىکنند، ان شاءالله.
گوید: باز خدمت آن حضرت نوشتم که مردى فرزندان پسر و دختر دارد. اقرار کرده که ملکى براى فرزندان اوست و بیان نکرده که طبق سهم الله و آنچه در قرآن بیان شده مىباشد، آیا دختر و پسر در آن حق برابر دارند؟
حضرت نوشت: وصیت پدرشان را همان گونه که معین کرده است اجرا مىکنند و اگر تعیین نکرده، به کتاب خداوند و سنت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بر مىگردانند، ان شاءالله.
[264] -68- نیز از محمد روایت کرده است که محمد بن حسن به امام عسکرى علیهالسلام چنین نوشت:
مردى به فرزندانش وصیت کرده است؛ در حالى که میان آنان کبیر بالغ هم هست، صغیر هم هست. آیا فرزندان کبیر مىتوانند پیش از آن که وصىهاى صغیر بزرگ شوند وصیت او را اجرا کنند و بدهى او را بپردازند، به کسى که طلبکارى او درست و همراه با شاهدان است؟
حضرت نوشت: آرى، فرزندان بزرگ باید بدهى پدرشان را بپردازند و به این خاطر، آن را نگه ندارند.
تقسیم الارث
[265] -69- و أیضا: محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل أوصى بثلث ماله لموالیه و لمولیاته: الذکر و الأنثى فیه سواء، أو للذکر مثل حظ الأنثیین من الوصیة؟
فوقع علیهالسلام: جائز للمیت ما أوصى به على ما أوصى به، ان شاءالله.(94)
[266] -70- الطوسى: روى على بن الحسن بن فضال، عن محمد بن عبدوس، قال:
أوصى رجل بترکته متاع و غیر ذلک لأبى محمد علیهالسلام فکتبت الیه: جعلت فداک! رجل أوصى الى بجمیع ما خلف لک، و خلف ابنتى أخت له، فرأیک فى ذلک؟
فکتب(علیهالسلام) الى: بع ما خلف و ابعث به الى، فبعث و بعثت به الیه، فکتب الى: قد وصل.(95)
المیراث للأقرب
[267] -71- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام: رجل مات و ترک ابنة ابنته و أخاه لأبیه و أمه، لمن یکون المیراث؟
فوقع علیهالسلام فى ذلک: المیراث للأقرب، ان شاءالله.(96)
تقسیم ارث
[265] -69- نیز کلینى با سند خود روایت مىکند:
محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت: مردى وصیت کرده است یک سوم مالش را به غلامان و کنیزانش دهند. آیا زن و مرد در آن برابرند، یا سهم مرد، برابر با دو زن از وصیت است؟
حضرت نوشت: براى میت هر چه که وصیت کرده به همان نحو که وصیت کرده عمل شود، ان شاءالله.
[266] -70- شیخ طوسى با سند خود از محمد بن عبدوس نقل مىکند.
مردى وصیت کرد ترکهى او از اجناس و جز آن براى امام حسن عسکرى علیهالسلام باشد.
به آن حضرت نامه نوشتم که: فدایت شوم، مردى به من وصیت کرده همهى آنچه بر جاى گذاشته است براى شما باشد. دو دختر خواهر هم دارد. نظر شما در این باره چیست؟
حضرت عسکرى علیهالسلام نوشت: آنچه را باقى گذاشته است بفروش و پول آن را بیش من بفرست. فروختم و نزد حضرت فرستادم.
نامه به من نوشت که رسید.
میراث براى نزدیکتر
[267] -71- صدوق نقل مىکند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت:
مردى درگذشته و یک دختر دختر و یک برادر پدرى و مادرى بر جاى گذاشته است. ارث او از آن کیست؟
امام علیهالسلام: در این مورد نوشت: میراث براى کسى است که نزدیکتر باشد. ان شاءالله.
17 و 18- الشهادات و الحدود
کیفیة شهادة المرأة
[268] -72- الصدوق: کتب محمد بن الحسن الصفار رضى الله عنه الى أبىمحمد الحسن بن على علیهماالسلام فى رجل أراد أن یشهد على امرأة لیس لها بمحرم، هل یجوز له أن یشهد علیها من وراء الستر و یسمع کلامها، اذا شهد عدلان أنها فلانة بنت فلان التى تشهدک و هذا کلامها، أو لا تجوز الشهادة علیها حتى تبرز و تثبتها بعینها؟
فوقع علیهالسلام: تتنقب و تظهر للشهود، ان شاءالله.
و هذا التوقیع عندى بخطه علیهالسلام.(97)
شهادة الوصى للمیت
[269] -73- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام: هل تقبل شهادة الوصى للمیت بدین له على رجل مع شاهد آخر عدل؟
فوقع علیهالسلام: اذا شهد معه آخر عدل فعلى المدعى یمین.
و کتب: أیجوز للوصى أن یشهد لوارث المیت صغیر أو کبیر بحق له على المیت أو على غیره، و هو القابض للوارث الصغیر و لیس للکبیر بقابض؟
فوقع علیهالسلام: نعم، ینبغى للوصى أن یشهد بالحق و لا یکتم الشهادة.
و کتب: أو تقبل شهادة الوصى على المیت مع شاهد آخر عدل؟
فوقع علیهالسلام: نعم، من بعد یمین.(98)
17 و 18- شهادات و حدود
چگونگى شهادت دادن زن
[268] -72 – صدوق نقل مىکند: محمد بن حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشت، دربارهى مردى که مىخواهد علیه زنى شهادت دهد که محرم او نیست. آیا مىتواند از پشت پرده علیه او شهادت دهد، به نحوى که صداى آن زن را مىشنود و دو شاهد عادل گواهى مىدهند که او، فلانى دختر فلانى است که تو را به شهادت مىطلبد و این کلام و صداى اوست؟ یا آن که شهادت علیه او جایز نیست مگر آن که از پشت پرده بیرون آید و خود او را ببیند؟
حضرت نوشت: زن نقاب مىزند و در برابر شاهدان آشکار مىشود، ان شاءالله.
این توقیع و نامه، به خط آن حضرت نزد من است.
شهادت دادن وصی برای میت
[269] -73- کلینى از محمد بن یحیى نقل مىکند:
محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت: آیا شهادت وصى بر این که مرده از کسى طلب دارد، با یک شاهد عادل دیگر، کفایت مىکند؟
حضرت نوشت: اگر عادل دیگرى همراه او شهادت دهد، آن که ادعاى این مال را دارد، باید قسم بخورد.
نیز نامه نوشت: آیا جایز است وصى به سود وارث میت، چه صغیر باشد چه کبیر، شهادت به حقى به سود او و علیه میت یا دیگرى دهد؟ در حالى که او دریافت کنندهى حقوق وارث صغیر است و کبیر دریافت کنندهاى ندارد؟
حضرت علیهالسلام نوشت: آرى، وصى مىتواند گواهى به حق دهد و شهادت را کتمان نکند.
نیز نوشت: آیا گواهى وصى علیه میت، همراه با یک شاهد عادل دیگر پذیرفته مىشود؟
حضرت نوشت: آرى، پس از قسم خوردن.
کفارة القسم
[270] -74- الکلینى: عن محمد بن یحیى، قال:
کتب محمد بن الحسن الى أبىمحمد علیهالسلام: رجل حلف بالبراءة من الله و من رسوله صلى الله علیه و آله فحنث ما توبته و کفارته؟
فوقع علیهالسلام: یطعم عشرة مساکین لکل مسکین مد، و یستغفر الله عزوجل.(99)
شراب دواء دخل فیه الأسقنقور
[271] -75- الطبرسى: عن أحمد بن اسحاق، قال:
کتبت الى أبىمحمد علیهالسلام سألته عن الاسقنقور(100) یدخل فى دواء الباءة، له مخالیب و ذنب، أیجوز أن یشرب؟
فقال علیهالسلام: ان کان له قشور فلا بأس.(101)
کفارهى قسم
[270] -74- کلینى با سند خود از محمد بن یحیى نقل مىکند:
محمد بن حسن به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت: مردى سوگند خورده است به برائت از خدا و پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و قسم خود را شکسته است، توبه و کفارهى او چیست؟
حضرت نوشت: به 10 مسکین، به هر کدام به اندازهى یک چارک غذا مىدهد و از خداى متعال آمرزش مىطلبد.
نوشیدن دارویى که سوسمار داخل آن شده
[271] -75- طبرسى از احمد بن اسحاق نقل مىکند:
به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشتم و پرسیدم سوسمار وارد دواى باه(آمیزش و نیروى جنسى) مىشود، این حیوان چنگال و دم دارد. آیا جایز است آن دارو خورده شود؟
حضرت فرمود: اگر داراى پوست باشد. اشکالى ندارد.
1) تحف العقول: 489، بحارالأنوار 374:78 ح 23 و 80: 349 ح 4، مستدرک الوسائل 1: 328 ح 744 و348 ح 810و فى الثلاثة الأخیره «من تعدى فى الوضوء».
2) بلالیع، جمع البالوعة عن هامش الکافى.
3) الکافى 150: 3 ح 3، من لا یحضره الفقیه 141: 1 ح 393، الاستبصار 195: 1 ح 686 و تهذیب الأحکام 431: 1 ح 1480 أورد القطعة الثانیة، وسائل الشیعة 718: 2 ح 2843.
4) تهذیب الأحکام 454: 1 ح 125، وسائل الشیعة 868: 2 ح 3421، بحارالأنوار 368: 81، أشار الیه.
5) بالوعه: چاههایى است که وسط خانهها مىکنند براى جمع شدن آبهاى آلوده و اضافى؛ فاضلاب.
6) تهذیب الأحکام 207: 2 ح 810، الاستبصار 383: 1 ح 1453، الکافى 399: 3 ح 10 مختصرا، وسائل الشیعة 267: 3 ح 2 و 272 ح 1 و 273 ح 4، عوالى اللئالى 75: 3 ح 38.
7) فى الحدیث لا تلبس القرمز لأنه أردیة ابلیس، بکسر القاف و المیم: صبغ أرمنى یکون من عصارة دود یکون فى آجامهم، مجمع البحرین 493: 3.
8) من لا یحضره الفقیه 263: 1 ح 810، الاستبصار 383:1 ح 1453، تهذیب الأحکام 363: 2 ح 1502 بتفاوت فى السند، وسائل الشیعة 272: 3 ح 5435 و 316 ح 5641.
9) تهذیب الأحکام 362: 2 ح 1500، وسائل الشیعة 315: 3 ح 5630، بحارالأنوار 55: 66.
10) در حدیث است: قرمز مپوش، چون از جامههاى ابلیس است. قرمز رنگى ارمنى است که از عصارهى کرمى به دست مىآید که در بیشههاى آنان است(مجمع البحرین 3: 493).
11) أدرجت الکتاب الثوب: لففته و طویته، و منه الکتاب المدرج. مجمع البحرین 22: 2.
12) العکاز و زان التفاح: رمح بین العصا، و الرمح فیها زج. المصدر 228: 3.
13) مهج الدعوات: 62، بحارالأنوار 228: 85.
14) در یک نگاه کلى، قسمت اول دعا در نفرین بر ظالمان و طاغیانى است که حق را از خاندان رسالت گرفتند، در قسمت دوم دعا براى حقجویان و عدالت گستران است که ظهور تام آن در حاکمیت اهل بیت و دولت حقه حضرت مهدى علیهالسلام متجلى است(مترجم).
15) فى المصدر: الساعنة، و ما أثبتناه و هو الصحیح، عن البحار.
16) متأتى: با آنان که در کار خدا قضاوت مىکنند و مىگویند: فلانى بهشتى است و فلانى دوزخى(نهایه).
17) در این بخش، دعا به دعوتگران و برپادارندگان قسط و حق و عدل است، که مصداق کامل و تام آن حضرت مهدى علیهالسلام است(مترجم).
18) فى المصدر: افترقنا، و ما أثبتناه عن البحار، و لعله الصحیح.
19) نسخهاى را که «راتعین» داشت، مبنا قرار دادیم(مترجم).
20) مهج الدعوات: 63، بحارالأنوار 229: 85.
21) بحارالأنوار 256: 82 ح 2 عن المصباح للکفعمى و لم نجده.
22) جمال الأسبوع: 149، بحارالأنوار 27: 84 ح 21 و فیه: بیان. تقدیم الرجل الیسرى فى هذا الخبر مخالف لسائر الأخبار و أقوال الأصحاب، و لعله من اشتباه النساخ أو الرواة، مستدرک الوسائل 390: 3 ح 3860.
23) جمال الأسبوع، ص 149. مرحوم علامه مجلسى فرموده است مقدم داشتن پاى چپ که در این خبر آمده مخالف سایر اخبار و نظر اصحاب است شاید ناسخین یا راویان اشتباه کردهاند؛ بحارالأنوار، ج 84، ص 27، ذیل ح 21.
24) الکافى 287: 3 ح 6، بحارالأنوار 336: 82.
25) ذکرى الشیعة 371: 2، وسائل الشیعة 184: 3 ح 5075، بحارالأنوار 133: 83 ح 104 و 210: 87 ح 25.
26) البلد الأمین: 164، بحارالأنوار 192: 91 ح 12.
27) جمال الأسبوع: 180، وسائل الشیعة: 298: 5 ضمن ح 10376، بحارالأنوار 190: 91.
28) جمال الأسبوع: 43، وسائل الشیعة 293: 3 ح 10361، بحارالأنوار: 278: 90 ح 42.
29) جمال الأسبوع: 43، وسائل الشیعة 293: 3 ح 10362، بحارالأنوار 278: 90 ضمن ح 42.
30) جمال الأسبوع: 41، وسائل الشیعة 293: 3 ح 10363، بحارالأنوار 278: 90 ضمن ح 42.
31) جمال الأسبوع: 41، وسائل الشیعة 3: 293، ح 10364، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.
32) جمال الأسبوع: 44، وسائل الشیعة 294: 3 ح 10365، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.
33) جمال الأسبوع: 44، وسائل الشیعة 294: 3 ح 10366، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.
34) جمال الأسبوع: 44، وسائل الشیعة 294: 5 ح 10367، بحارالأنوار 279: 90 ضمن ح 42.
35) الکافى 155: 4 ح 6، تهذیب الأحکام 68: 3 ح 222، وسائل الشیعة 184: 5 ح 1047.
36) تهذیب الأحکام 68: 3 ح 221، اقبال الأعمال: 11، وسائل الشیعة: 183: 5 ح 1045.
37) اقبال الأعمال 81: 1، بحارالأنوار 358: 97.
38) اقبال الأعمال 56: 1، تفسیر البرهان 189: 1 ح 1.
39) الکافى 181: 4 ح 6، من لا یحضره الفقیه 73: 2 ح 1768 بتفاوت یسیر، کشف الغمة 2:403 نحو ما فى الفقیه، وسائل الشیعة 3: 7 ح 12702، بحارالأنوار 96: 339 ح 2 و 369 ح 50، مستدرک الوسائل 315: 7 ح 8276 و فى بعضها: «مس» بدل «مضض».
40) من لا یحضره الفقیه 153: 2 ح 2010، الکافى 124: 4 ح 5، تهذیب الأحکام 247: 4 ح 732، الاستبصار 108: 2 ح 4، وسائل الشیعة 240: 7 ح 13531.
41) مصباح المتهجد: 826، اقبال الأعمال 303: 3.
42) فضائل الأشهر الثلاثة: 103 ح 91، وسائل الشیعة 261: 7 ح 9.
43) الخصال: 445 ح 42، وسائل الشیعة 176: 7 ح 13327، بحارالأنوار 365: 96 ح 39.
44) تهذیب الأحکام 139: 4 ح 394، وسائل الشیعة 351: 6 ح 12590.
45) على بن بلال: عدة البرقى و الشیخ فى أصحاب الامام الجواد و الهادى و العسکرى علیهمالسلام(معجم رجال الحدیث 11: 281 رقم 7952)، فالضمیر فى «کتبت الیه» یرجع الى أحدهم علیهمالسلام.
46) تهذیب الأحکام 53: 4 ح 140، وسائل الشیعة 288: 6 ح 1235.
47) برقى و شیخ طوسى على بن بلال را در زمرهى اصحاب امام جواد، امام هادى، و امام عسکرى علیهمالسلام ذکر کردهاند.(معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 281 شمارهى 7952(پس ضمیر در(به آن حضرت) به یکى از آنان برمىگردد.
48) من لا یحضره الفقیه 422: 2 ح 2868، وسائل الشیعة 127: 8 ح 14579.
49) الکافى 310: 4 ح 1 و 2، من لا یحضره الفقیه 444: 2 ح 2928 و 2929 بتفاوت یسیر، وسائل الشیعة 119: 8 ح 14551 و 14552.
50) الاحتجاج 347: 2 ح 277، التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى علیهالسلام: 359 ح 248 بتفاوت یسیر، بحارالأنوار 14: 71 ح 26 و 195: 75 ح 7.
51) الاحتجاج 516: 2 ح 339، و التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى علیهالسلام: 363 ح 252 بتفاوت یسیر، بحارالأنوار 16: 71 ح 28 و 406: 75 ضمن ح 42، مستدرک الوسائل 268: 12 ح 14070.
52) تحف العقول: 488، وسائل الشیعة 395: 3 ح 7، بحارالأنوار 373: 7 ح 16.
53) الضمیر یرجع الى أبىمحمد العسکرى علیهالسلام بقرینة أن محمد بن الحسن الصفار کان من أصحابه و کان له مکاتبات معه علیهالسلام.
54) تهذیب الأحکام 90: 7 ح 381، وسائل الشیعة 405: 12 ح 23216.
55) الخرز الواحدة حرزة: فصوص من حجارة کألماس و الیاقوت، المنجد: 173.
56) ضمیر به امام حسن عسکرى علیهالسلام برمىگردد، چون محمد بن حسن صفار از اصحاب آن حضرت بود و مکاتباتى با او داشت.
57) الخرائج و الجرائح 689: 2 ح 13، بحارالأنوار 258: 50 ح 17 و 121: 103 ح 32، اثبات الهداة 327: 6 ح 84، مدینة المعاجز 636: 7 ح 103.
58) الکافى 125: 5 ح 8، تهذیب الأحکام 369: 6 ح 1067 و 138: 7 ح 614، وسائل الشیعة 58: 12 ح 22045.
59) الکافى 402: 7 ح 4، من لا یحضره الفقیه 242: 3 ح 3885 و 243 ح 3886 و 3887 و 3888 قطع منه، تهذیب الأحکام 276: 6 ح 758، أورده بتمامه، و 150: 7 ح 666 و 667 و 151 ح 668 قطع منه، وسائل الشیعة 300: 18 ح 34049.
60) أى و کتب محمد بن الحسن الصفار رحمة الله الى أبىمحمد علیهالسلام بقرینة الأحادیث السابقة فى المصدر.
61) من لا یحضره الفقیه 243: 3 ح 3888، تهذیب الأحکام 151: 7 ح 669، وسائل الشیعة 301: 18 ضمن ح 34049.
62) تهذیب الأحکام 138: 7 ح 613 و 155 ح 685 بتفاوت یسیر، وسائل الشیعة 405: 12 ح 23215.
63) یعنى محمد بن حسن صفار به حسن صفار به امام حسن عسکرى علیهالسلام نوشت، به قرینهى احادیث گذشته در مدرک حدیث.
64) من لا یحضره الفقیه 242: 3 ح 3884، تهذیب الأحکام 150: 7 ح 664، وسائل الشیعة 406: 12 ح 23218.
65) تهذیب الأحکام 150: 7 ح 665، وسائل الشیعة 406: 12 ح 23219.
66) من لا یحضره الفقیه 242: 3 ح 3885، الکافى 402: 7 ذیل ح 2، تهذیب الأحکام 150: 7 ح 666.
67) تهذیب الأحکام 75: 7 ح 320، وسائل الشیعة 351: 12 ح 23031.
68) من لا یحضره الفقیه 237: 4 ح 5567، الکافى 37: 7 بتفاوت یسیر، تهذیب الأحکام 129: 9 ح 555، عوالى اللئالى 261: 3 ح 6، وسائل الشیعة 295: 13 ح 24385 و 24386.
69) الاستبصار 100: 4 ح 384، تهذیب الأحکام 132: 9، ح 162، وسائل الشیعة 307: 13 ح 24414، عوالى اللئالى 261: 3 ح 7 قطعة منه.
70) بذرق: خضر، فهو مبذرق – المال -: بدده و أسرف فیه، مبذرق: خضیر و دلیل و دیدبان المنجد: 30، بذرق.
71) من لا یحضره الفقیه 173: 3 ح 3653، وسائل الشیعة 254: 13 ح 24268.
72) تهذیب الأحکام 196: 6 ح 432 و 35: 7 ح 144 قطعة منه، الکافى 181: 5 ح 3 قطعة منه، وسائل الشیعة 402: 12 ح 23205 و 23206.
73) فى التهذیب و الوسائل: محمد بن الحسن الصفار، و هذا هو الصحیح، و کذا فى الحدیث الآتى.
74) الکافى 239: 5 ح 9، تهذیب الأحکام 180: 7 ح 791، وسائل الشیعة 229: 13 ح 24205.
75) الکافى 293: 5 ح 5، وسائل الشیعة 342: 17 ح 343، 32269، ح 32270 قطعتان منه.
76) در تهذیب و وسایل، محمد بن حسن صفار آمده است و این درستتر است. در حدیث بعدى نیز همین طور.
77) الکافى 307: 5 ح 14، وسائل الشیعة 160: 13 ح 23995.
78) کشف الغمة 423: 2، وسائل الشیعة 455: 14 ح 26441، بحارالأنوار 291: 50 و 319: 103 ح 44.
79) الکافى 447: 5 ح 18، من لا یحضره الفقیه 476: 3 ح 4669 باختلاف یسیر، وسائل الشیعة 307: 14 ح 25943.
80) من لا یحضره الفقیه 508: 3 ح 4784، وسائل الشیعة 461: 15 ح 28504.
81) من لا یحضره الفقیه 499: 3 ح 4760، وسائل الشیعة 486: 15 ح 28587.
82) من لا یحضره الفقیه 488: 3 ح 4725، الکافى 356 ح 3 و فیه: عن الصادقین علیهماالسلام، وسائل الشیعة 160: 15 ح 27513، بحارالأنوار 123: 104 ح 74.
83) اثبات الوصیة: 251، مستدرک الوسائل 140: 15 ح 17793 و 154 ح 17837.
84) الهدایة الکبرى: 358، بحارالأنوار 28: 51، مستدرک الوسائل 154: 15 ح 17838 مختصرا و 17839 مع اختلاف یسیر و ما بین المعقوفات عن البحار و المستدرک.
85) طبق برخى نقلها که به جاى استر، استأثر آمده است، یعنى زنده نماندن دو پسر امام عسکرى علیهالسلام به عنوان پیش مرگ تولد حضرت مهدى علیهالسلام بوده است.
86) من لا یحضره الفقیه 226: 4 ح 5535، تهذیب الأحکام 215: 9 ح 850، وسائل الشیعة 460: 13 ح 24847.
87) الکافى 46: 7 ح 1، من لا یحضره الفقیه 203: 4 ح 5741، الاستبصار 118: 4 ح 448، تهذیب الأحکام 185: 9 ح 745، وسائل الشیعة 440: 13 ح 24776.
88) تهذیب الأحکام 161: 9 ح 664، الاستبصار 113: 4 ح 433، وسائل الشیعة 379: 13 ح 24629.
89) الکافى 85: 7 ح 2، تهذیب الأحکام 274: 9 ح 992، الخرائج و الجرائح 685: 2 ح 5، المناقب لابن شهر آشوب 437: 4 مع اختلاف یسیر، اعلام الورى 142: 2، کشف الغمة 420: 2، بحارالأنوار 255: 50 ح 11، وسائل الشیعة 437: 17 ح 32545. نورالثقلین 451: 1 ح 96، عوالى اللئالى 151: 2 ح 423 قطعة منه، مدینة المعاجز 570: 7 ح 2555.
90) شبه، از معدنیات است، به رنگ طلا و شبیه آن(مجمع البحرین).
91) الکافى 114: 7 ح 10، تهذیب الأحکام 393: 9 ح 1403 الى قوله: للأبوین، وسائل الشیعة 468: 17 ح 32648 و 32649.
92) الکافى 45: 7 ح 1، من لا یحضره الفقیه 208: 4 ح 5484 قطعة منه، تهذیب الأحکام 214: 9 ح 846، وسائل الشیعة 455: 13 ح 24833 و 24834.
93) الکافى 46: 7 ح 2، من لا یحضره الفقیه 209: 4 ح 5487، تهذیب الأحکام 185: 9 ح 744، وسائل الشیعة 438: 13 ح 24793.
94) الکافى 45 7 ح 2، تهذیب الأحکام 215: 9 ح 487.
95) الاستبصار 123: 4 ح 468، وسائل الشیعة 369: 13 ح 24594.
96) من لا یحضره الفقیه 269: 4 ح 5619 تهذیب الأحکام 317: 9 ح 1140، الاستبصار 167: 4 ح 632، وسائل الشیعة 452: 17 ح 32595.
97) من لا یحضره الفقیه 67: 3 ح 3347، تهذیب الأحکام 255: 6 ح 666.
98) الکافى 394: 7 ح 3، من لا یحضره الفقیه 73: 3 ح 3362، تهذیب الأحکام 247: 6 ح 626، وسائل الشیعة 273: 18 ح 33950.
99) الکافى 461: 7 ح 7، من لا یحضره الفقیه 378: 3 ح 4330، تهذیب الأحکام 299: 8 ح 4330، عوالى اللئالى 407: 3 ح 10، وسائل الشیعة 572: 15 ح 28863 و 126: 16 ح 3.
100) الاسقنقور و السقنقور ضرب من الزحافات یکون فى البلاد الحارة، أکبر من الغطاءة و اضخم، قصیر الذنب و یعرف «بالتمساح» البرى، المنجد: 11(أسق).
101) مکارم الأخلاق: 167، بحارالأنوار 199: 65 ح 21.