جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آب مصطکی

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

با زبان حال گفتا با عقید++

رو به مهدی گوی ای نخل امید

زهر کین آتش زده بر جان من‏++

رشته‏ی عمر مرا از هم برید

ده تو آب مصطکی بابا مرا++

کآخر عمر من ای مهدی رسید

مهدی صاحب زمان بی‏اختیار++

سوی باب مهربان خود دوید

بر سر بالین آن سرور نشست‏++

همچو جانش باب را دربر کشید

دید بابا را به حال احتضار++

رنگ از آن چهره‏ی ماهش پرید

کرد سیرابش ز آب مصطکی‏++

بعد روح از پیکر پاکش رمید

گشت پنهان مهدی صاحب زمان‏++

روی ماهش را «رضایی» کس ندید(1)


1) همان، ص 269.